جینگشایلغتنامه دهخداجینگشای . [ گ ُ ] (اِخ ) جن گشای . جهان گشای .از حکام اولوس جغتای که بسال 734 هَ . ق .1334/ م . بحکومت ماوراءالنهر رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 215).
شاذ جنسيادیکشنری عربی به فارسیداراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينکه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد) , مايل به جنس خود , همجنس باز
جنسیلغتنامه دهخداجنسی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به جنس . (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح متداول امروزی ، آنچه مربوط به امور شهوانی باشد. (فرهنگ فارسی معین ): اعمال جنسی .- جاذبه ٔ جنسی ؛ کششی که از نظر غریزه ٔ جنسی میان دو موجود نر و ماده پدید می آید.- <span
زنشیflapped, flap 4واژههای مصوب فرهنگستانآوایی که تنها در نتیجۀ یک بار تماس سریع یک عضو گویایی متحرک با یک عضو گویایی ثابت ایجاد شود
فطریةلغتنامه دهخدافطریة. [ ف ِ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) فطریه . مؤنث فطری . طبیعیه . ج ، فطریات .- امور فطریه ؛ امور طبیعی . (از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ) (اصطلاح شرع ) آنچه در روز عید فطر نقداً یا جنساً طبق دستور شرع به مستحقان دهند و واجب است . (فرهنگ فارسی معی
نقداًلغتنامه دهخدانقداً. [ ن َ دَن ْ] (ع ق ) فی الفور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به نقد. به وسیله ٔ وجه نقد. (فرهنگ فارسی معین ). مقابل به نسیه و نسیةً. || بالفعل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عجالة. (ناظم الاطباء). فعلاً. اکنون . کنون . نون . اینک . نک . حالا.
صرفلغتنامه دهخداصرف . [ ص َ ] (ع اِ) (اصطلاح فقه ) بیعی که ثمن و مثمن آن طلا یا نقره است ، در صرف علاوه بر شرائطی که اجتماع آنها در افراد دیگر بیع لازم است ، ثمن و مثمن باید در مجلس معامله تسلیم و قبض شود. و فی الشریعة بیع الاثمان بعضه ببعض . (تعریفات جرجانی ). بالفتح و سکون الراء عند اهل ال
اجارهلغتنامه دهخدااجاره . [ اِ رَ ](ع مص ) رهانیدن . (منتهی الارب ). بفریاد رسیدن . || زینهار دادن . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). زنهاردادن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بجنبانیدن از راه . (تاج المصادر). عدول کنانیدن : اجاره عن الطریق ؛ برگردانید او را از راه . (منتهی الارب ). || اجارَ الم
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس