جنگکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) کردن، جنگیدن، مبارزه کردن سربازی رفتن، بهخدمت اجباری رفتن، به جنگ رفتن، بهارتش پیوستن هجومبردن، تاختن، یورش بردن، مصمم بودن، دفاع کردن
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
جنگ کردنلغتنامه دهخداجنگ کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نبرد کردن . رزم کردن . پیکار کردن ، زدوخورد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
جنگ آزمودهفرهنگ فارسی عمیدکسی که جنگ کرده و تجربه و مهارت در جنگ پیدا کرده است؛ رزمآزموده؛ دلیر؛ جنگجو؛ جنگدیده.