جهاملغتنامه دهخداجهام . [ ج َ ] (ع ص ،اِ) ابر بی آب یا ابر آب ریخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابر بدون آب . (اقرب الموارد). ابر که آب ریخته بود. (مهذب الاسماء) : هر قولی که بفعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام . (سندبادنامه ).
زحاملغتنامه دهخدازحام . [ زِ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (دهار). مزاحمت . (مصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) : چون کشانندت بدین حیله بدام جمله بینی بعد از این اندر زحام . مولوی .رجوع
زهاملغتنامه دهخدازهام . [ زِ ] (ع مص ) نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن و یقال : زاهم الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به مزاهمة شود.
جعاملغتنامه دهخداجعام . [ ج ُ ] (ع اِ) مرضی است که شتر و غیر آن را از چریدن گیاه خشک که دیگرباره سبز شده باشد، عارض گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زحامدیکشنری عربی به فارسیهل دادن , فشار دادن , تکان دادن , بزور وادار کردن , پيش بردن , فريفتن , گول زدن , تکان , شتاب , عجله , فشار , زور
جهامةلغتنامه دهخداجهامة. [ ج َ م َ ] (ع مص ) ترش روی گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). سخت ترش روی شدن . (المصادر زوزنی ).
کهاملغتنامه دهخداکهام . [ ک َ ] (ع ص ) سیف کهام ؛شمشیر کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شمشیر کند. (آنندراج ) : هر قولی که به فعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام . (سندبادنامه ص 62). || زبان وامانده در سخن
غماملغتنامه دهخداغمام . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غَمامة. (منتهی الارب ). ابر. سحاب . (غیاث اللغات ). ابری که آفاق را بپوشد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار) (مهذب الاسماء). ابر یا ابر سفید. وجه اشتقاق آن از غَم ّ (بمعنی پوشانیدن ) این است که قطعه ای از غمام آسمان را میپوشاند. و یکی آن غمامة. ج ، غَم
ابرلغتنامه دهخداابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپ
جهامةلغتنامه دهخداجهامة. [ ج َ م َ ] (ع مص ) ترش روی گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). سخت ترش روی شدن . (المصادر زوزنی ).