جوارنلغتنامه دهخداجوارن . [ ج ُ رِ ] (معرب ، اِ) جوارشن . مصحف جوارش . (بحر الجواهر). معرب گوارش . رجوع به جوارش شود.
زواریانلغتنامه دهخدازواریان . [ زَ ] (اِخ ) سواریان . دهی از دهستان راهجرد است که در بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع است و 746 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زورینلغتنامه دهخدازورین . (ص نسبی ) زورمند. زورناک . هر چیز پرزور و قوی . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : باده ٔ زورین نتابد پنجه ٔ هوش مراشکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا. امیر وقاری (از بهار عجم ).ایمنند اغنیا ز جور فلک بی کشاک
زورینلغتنامه دهخدازورین . [ زَ وَ ] (ص نسبی ) زوروین . (آنندراج ). زبرین . بالایی . (فرهنگ فارسی معین ). زبرین و بالایین و فوقانی . (ناظم الاطباء). رجوع به زَوَرْوین شود.
جورچینpuzzleواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اسباببازی فکری که با کنار هم چیدن قطعات آن، تصویر یا پاسخی واحد به دست میآید