لغتنامه دهخدا
جواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گذرنام