جودانلغتنامه دهخداجودان . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان نیمور بخش حومه ٔ شهرستان محلات دارای 136 تن سکنه . آب از رودخانه ٔ لعل یار. محصول غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است . مزرعه ٔ چم محسن خان و دوستان جزو این ده است . در کوه جودان غاری است مشهو
جودانلغتنامه دهخداجودان . [ ج َ / جُو ] (اِ مرکب ) نوعی از کافور بود بغایت خوشبوی برخلاف کافور میت و آنرا خورند. || چینه دان مرغان را نیز گویند. || نوعی از چوب بید باشد که دسته ٔ بیل کنند. (برهان ). در دره ٔ کرج جودانک گویند. (حاشیه ٔ برهان ) . || سیاهیی را گو
جودانفرهنگ فارسی عمید۱. چینهدان پرنده.۲. لکهای سیاه در دندان اسب و الاغ که براساس میزان ساییده شدن آن میتوان سن جانور را تخمین زد.
جودانفرهنگ فارسی معین(جَ یا جُ) (اِمر) 1 - نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند؛ مق . کافور میت . 2 - نوعی از چوب بید که از آن دستة بیل سازند، جودانک . 3 - سیاهی ای شبیه به دانة جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند. 4 - جنسی از انار که دانة آن خشک و بی آب باشد؛ جودانه .
زودانلغتنامه دهخدازودان . (اِخ ) دهی از دهستان گرکن است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
جاودانفرهنگ فارسی عمید۱. پاینده؛ پایدار؛ همیشگی: ◻︎ وصال او ز عمر جاودان بِه / خداوندا مرا آن دِه که آن بِه (حافظ: ۸۳۸).۲. (قید) تا همیشه.۳. (قید) از مدتها پیش. * جاویدان
جاودانلغتنامه دهخداجاودان . [ وِ ] (ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است . (برهان ). همیشه . دایم . (برهان ) (آنندراج ). همواره . باقی . پیوسته . (آنندراج ). همیشگی . (شرفنامه ). جاوید.جاویدان . جاودانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع بکلمات فوق شود. مؤبد. ابدی . پاینده . مخلد. خالد. جاودانی . پایدار <
جودانهلغتنامه دهخداجودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قسمی مروارید که عرب آنراشعیری نامد مستدق الطرفین . (الجماهر بیرونی ص 125).
جودانهلغتنامه دهخداجودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) نوعی از کافور است . || جنسی از انار. || چینه دان مرغ . || سیاهی میان دندان ستور. (برهان ). رجوع به جودان شود.
جودانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخههای صاف و راست دارد و از شاخههایش دستۀ بیل و کلنگ درست میکنند.۲. نوعی بافت کاموا.۳. [قدیمی] نوعی کافور مرغوب.
کافور جودانهلغتنامه دهخداکافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص <span class=
ارمنینلغتنامه دهخداارمنین . [ اَ م َ ] (اِ) بیونانی اسم نباتیست که بر دو نوع برّی و بستانی میباشد و بری او غیرمستعمل و بستانی او برگش شبیه ببرگ ابهل و ساقش مربع و بقدر نصف ذراع و غلاف ثمرش شبیه بغلاف لوبیا و مایل بطرف اسفل و تخمش سیاه و دراز و تخم برّی او مستدیر و اغبر، و گویند ارمنین درخت قلقل
رندلغتنامه دهخدارند. [ رَ ] (اِ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود. (برهان قاطع). تراشه ٔ چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد. (غیاث اللغات ). آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد. (آنندراج ). رندش . (برهان ) (آنندراج ) : رندی که ز رنده ام برآیدبر عارض حور، جعد شاید.
دانلغتنامه دهخدادان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم :- <span class="hl"
جودانهلغتنامه دهخداجودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قسمی مروارید که عرب آنراشعیری نامد مستدق الطرفین . (الجماهر بیرونی ص 125).
جودانهلغتنامه دهخداجودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) نوعی از کافور است . || جنسی از انار. || چینه دان مرغ . || سیاهی میان دندان ستور. (برهان ). رجوع به جودان شود.
جودانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخههای صاف و راست دارد و از شاخههایش دستۀ بیل و کلنگ درست میکنند.۲. نوعی بافت کاموا.۳. [قدیمی] نوعی کافور مرغوب.
درجودانلغتنامه دهخدادرجودان . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبلوئیه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 34هزارگزی جنوب باختری زرند و 14هزارگزی خاور راه مالروزرند به رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di