زارازارلغتنامه دهخدازارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
زارزارلغتنامه دهخدازارزار. (ق مرکب ) برای مبالغه آید .- زارزار سوختن ؛ بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه ٔ آتش شدن . بخواری به آتش سوختن : دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ. عطار.
جور و واجورلغتنامه دهخداجور و واجور. [ رُ ] (ص مرکب ) جوراجور. بانواع . گوناگون . رجوع به جورواجور و جوراجور شود.