زورقلغتنامه دهخدازورق . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ) کشتی کوچک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی خرد. (منتهی الارب ) (غیاث ). سفینه و کشتی کوچک . (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک . کرجی . قایق . (فرهنگ فارسی معین ). کرجی . قُفّه . طَرّاده . ناوچه . بلم . لُتکا. قایق . غُراب . (از یادداشتهای بخط مرح
زورکلغتنامه دهخدازورک . [ رَ ](اِ) مرغی است و عرب آنرا حُمَر یا حُمَّر نامد. پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک . (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سُقْدة؛ پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آنرا زورک گویند. (منتهی الارب ).
زورقدیکشنری عربی به فارسیقايق باريک وبدون بادبان وسکان , قايق راني , قايق هند شرقي , قايق تفريحي , تيره رنگ , چرک , دودي رنگ , قايق چهار پارويي يا شش پارويي حمل شده در کشتي
زورقفرهنگ فارسی عمیدکشتی کوچک؛ کرجی.⟨ زورق زرین: [قدیمی، مجاز] خورشید.⟨ زورق سیمین: [قدیمی، مجاز] ماه.
جورقانلغتنامه دهخداجورقان . (اِخ ) معرب جورپان و آن قریه ای است در بسطام . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به جورپان شود.
جورقانیلغتنامه دهخداجورقانی . [ ] (اِخ )شیخ احمد ذاکر خلیفه ٔ شیخ رضی الدین علی لالای غزنوی وبنی عم حکیم سنایی . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جورقینلغتنامه دهخداجورقین . [ ج ُ رِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک . کوهستان و سردسیری است . 235 تن سکنه دارد. آب از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و انگور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).<br
جورفلغتنامه دهخداجورف . [ ج َ رَ ] (ع اِ) خر. || شترمرغ نر. (منتهی الارب ). رجوع به جورق شود. || اسب تاتاری تیزرو. || سیل که همه چیز را ببرد. (منتهی الارب ).
جورقانلغتنامه دهخداجورقان . (اِخ ) معرب جورپان و آن قریه ای است در بسطام . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به جورپان شود.
جورقانیلغتنامه دهخداجورقانی . [ ] (اِخ )شیخ احمد ذاکر خلیفه ٔ شیخ رضی الدین علی لالای غزنوی وبنی عم حکیم سنایی . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جورقینلغتنامه دهخداجورقین . [ ج ُ رِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک . کوهستان و سردسیری است . 235 تن سکنه دارد. آب از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و انگور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).<br