جویدگویش اصفهانی تکیه ای: bešǰât طاری: bešžârd طامه ای: boǰovâ طرقی: bešǰârd کشه ای: bešǰârd نطنزی: bašǰât
جویدگویش خلخالاَسکِستانی: bəjunəstəš دِروی: bə.ju.š شالی: bəjuš کَجَلی: bü.jü.š کَرنَقی: bijiše کَرینی: bujušə کُلوری: bəjuš گیلَوانی: bəjundəš لِردی: bujušə
جویدگویش کرمانشاهکلهری: qweru:žâ گورانی: qweru:žâ سنجابی: qweru:žâ کولیایی: aqweru:žâ زنگنهای: qweru:žâ جلالوندی: kweru:žâ زولهای: kweru:žâ کاکاوندی: kweru:žâ هوزمانوندی: kweru:žâ
جوت جوتلغتنامه دهخداجوت جوت . [ ج َت َ ج َ ت َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ایست که شتر را برای خوردن آب آواز دهند. (اقرب الموارد). کلمه ایست که بدان شتر را بسوی آب خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
جوثلغتنامه دهخداجوث . [ ج َ ] (ع اِ) قِبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکنبه ٔ گوسفند. (منتهی الارب ). القِبة، ای کرش الشاة. (ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
جوثلغتنامه دهخداجوث . [ ج َ وَ ] (ع مص ) کلان شدن اعلای شکم و فروهشته گردیدن اسفل آن ، و فعل آن از سَمِعَ است . (منتهی الارب ). عظم البطن فی اعلاه او استرخاء اسفله . (اقرب الموارد).
جودلغتنامه دهخداجود. (ع اِمص ) گرسنگی . مجدالدین گوید این معنی غریب است و جز در بیت هذلی در جای دیگر دیده نشده است . (منتهی الارب ). || بخشش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دهش . سخاء. فیض . کرم . || رادی . جوانمردی . (دهار) (یادداشت مرحوم دهخدا). در بیت زیر استعاره از آب :
جویدنلغتنامه دهخداجویدن . [ ج َ دَ ] (مص ) خائیدن . مضغ. جاویدن . رجوع به جاویدن شود. || حرف را جویدن ؛ روشن و صریح نگفتن .
جویدهلغتنامه دهخداجویده .[ ج َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از جویدن . جاویده .آنچه زیر دندان نرم و خرد شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || جویده جویده گفتن ؛ ناواضح گفتن .
جویدنلغتنامه دهخداجویدن . [ ج َ دَ ] (مص ) خائیدن . مضغ. جاویدن . رجوع به جاویدن شود. || حرف را جویدن ؛ روشن و صریح نگفتن .
جویدهلغتنامه دهخداجویده .[ ج َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از جویدن . جاویده .آنچه زیر دندان نرم و خرد شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || جویده جویده گفتن ؛ ناواضح گفتن .
جویدیلغتنامه دهخداجویدی . (اِخ ) اگناتیوس . یکی از مشهورترین خاورشناسان ایتالیائی که بزبانهای حبشی ، سریانی و عربی کاملاً آشنایی داشت و سالها در دانشگاه مصر استاد بود و کنفرانس هایی بزبان عربی ایراد میکرد. تألیفات و رسایلی دارد، ازجمله : 1 - جداول کتاب الاغان
تجویدلغتنامه دهخداتجوید. [ ت َج ْ ] (ع مص ) سره کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). نیکو کردن و سره کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نیکو کردن . (فرهنگ نظام ). جَیّد گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو کردن و جَیّد گردانیدن چیزی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
تجویدفرهنگ فارسی عمید۱. فن درست ادا کردن حروف و کلمات در تلاوت قرآن.۳. (اسم مصدر) درست ادا کردن حروف و کلمات، مانندِ تلفظ فصحای عرب.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نیکو کردن؛ سره کردن؛ کاری را نیک کردن.
تجویدفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکو کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - (اِ.) علم درست ادا کردن حروف و کلمات قرآن .