زنوریلغتنامه دهخدازنوری . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلاترزان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زناریلغتنامه دهخدازناری . [ ] (اِ) زیاری . گویا یکی از اجزاء ساز اسب است یا زینتی است اسب را : خواهد ز من زناری و از حلقه ٔ لجام تا گوشه ٔ زناری زنار پالهنگ ؟سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زنگاریلغتنامه دهخدازنگاری . [ زَ ] (ص نسبی ) برنگ زنگار. (ناظم الاطباء). زنجاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به زنگار. (فرهنگ فارسی معین ) : خلقانش کرد جامه ٔزنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).