زرسپلغتنامه دهخدازرسپ . [ زَ رَ ] (اِخ ) پسر منوچهرشاه . (از فهرست ولف ). نام پسر منوچهر و برادر نوذر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : منوچهر را بد دو پور گزین دلیر و خردمند و بافرودین .یکی نام نوذر دگر چون زرسپ به میدان بمانند آذرگشسپ .<p class="author
زرسپلغتنامه دهخدازرسپ . [ زَ رَ ] (اِخ ) زراسپ نام پسر طوس . (ناظم الاطباء). پسر طوس ، از سرداران بزرگ ایران در عهد کیانیان .(فرهنگ فارسی معین ). پسر طوس . (فهرست ولف ص 469).چنین گفت پس پهلوان با زرسپ که بفروز دل را چو آذرگشسپ .
جرسیلغتنامه دهخداجرسی . [ ج َ ] (ص نسبی ) این کلمه نسبت است به جرس که نام بطنی است از مزینة. (از لباب الانساب ).
جرسیلغتنامه دهخداجرسی . [ ج َ] (اِخ ) شریح بن ضمره . و او اول کسی است که صدقات مزینة را بنزد حضرت رسول (ص ) آورد. (از لباب الانساب ).