حاصل شدن

مترادف

۱. فراهمشدن، مهیا گشتن
۲. به دست آمدن، کسب شدن، نتیجه دادن
۳. درآمد داشتن

جست‌وجوی دقیق

حاصل شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. فراهمشدن، مهیا گشتن ۲. به دست آمدن، کسب شدن، نتیجه دادن ۳. درآمد داشتن

جست‌وجوی هم‌آوا

حاصل

حاصل . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حصول . بدست آمده . درآمد.برآمده . برآورده . برداشت . بهره . نتیجه . نتاج . دخل . جدوی . بر. بار. ثمر. ثمره . میوه . محصول : سی و پنج سال از سرای سپنج بسی رنج بردم به امیدگنج چو بر باد دادند گنج مرا

حاصل

لغت‌نامه دهخدا

حاصل . [ ص ِ ] (اِخ ) (شاه باقر مشهدی ). یکی از خدّام آستان مقدّس رضوی و متأخرین شعرای ایران است . در زمان سلطنت جهانگیر به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا ثروتی بدست کرده در سنه ٔ 1114 هَ . ق . درگذشته است . از اوست :سحر چو شمع سیه روی گ

حاصل

فرهنگ فارسی عمید

۱. نتیجه.۲. محصول کشاورزی.۳. به‌دست‌آمده.۴. (قید) خلاصه؛ القصه.&lang;حاصل جمع: (ریاضی) عددی که از جمع کردن دو یا چند عدد به دست می‌آید.&lang;حاصل شدن (گشتن): (مصدر لازم) به‌دست آمدن.&lang;حاصل‌ضرب: (ریاضی) عدد یا نتیجه‌ای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر به‌دست

عاسل

لغت‌نامه دهخدا

عاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و صالح . ج ، عُسُل . || مرد ستوده کردار و نیک عمل که بدان ستایش و ذکر او را بیارایند و مانند انگبین شیرین گردانند. || (اِ) گرگ . ج ، عُس

حاصل

دیکشنری فارسی به عربی

حصاد , محصول , نتيجة , نمو , وريث

جست‌وجوی مشابه

حاصل شدن به صورت مداخل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

issue

جست‌وجوی متن

حاصله

فرهنگ فارسی عمید

= حاصل

مترتب

واژه‌نامه آزاد

حاصل شدن

products

دیکشنری انگلیسی به فارسی

محصولات، محصول، حاصلضرب، حاصل، فرااورده، مجموع یا حاصل ضرب

محصل

فرهنگ فارسی عمید

۱. حاصل‌شده؛ گردآورده‌شده.۲. حاصل؛ نتیجه.۳. (اسم) خلاصه.

product

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تولید - محصول، محصول، حاصلضرب، حاصل، فرااورده، مجموع یا حاصل ضرب

جست‌وجوی هم‌آغاز

حاصل

لغت‌نامه دهخدا

حاصل

لغت‌نامه دهخدا

حاصل

فرهنگ فارسی عمید

حاصل

دیکشنری فارسی به عربی

حصاد , محصول , نتيجة , نمو , وريث

حاصل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

harvest, outcome, outgrowth, product, result

جست‌وجوی هم‌قافیه

سیرحاصل

لغت‌نامه دهخدا

سیرحاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) جائی که زراعت در آن بهتر باشد. (آنندراج ) (غیاث ). بسیارثمر و بارآور. || بسیار مالدار و ثروتمند. (ناظم الاطباء).

سال حاصل

لغت‌نامه دهخدا

سال حاصل . [ ص ِ ] (اِ مرکب ) محصول و حاصل سال . (ناظم الاطباء). آنچه در سال از محصول بدست آید.

مرادحاصل

لغت‌نامه دهخدا

مرادحاصل . [ م ُ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ؛در هفت هزار و پانصدگزی شمال کرمانشاه و 5هزارگزی غرب راه کرمانشاه به طاق بستان در دشت سردسیری واقع و دارای 210 سکنه تن است . آ

محاصل

لغت‌نامه دهخدا

محاصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) محصول و حاصل . || باج و خراج . || سود. (ناظم الاطباء).

لاحاصل

لغت‌نامه دهخدا

لاحاصل . [ ص ِ ] (ع ص مرکب ) بی حاصل . بی فایده . بی سود.

درپیوند

بیشتر بدانید

حاصل شدن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌نامه آزاد

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا