حاکمةلغتنامه دهخداحاکمة. [ ک ِ م َ ] (ع ص ) تأنیث حاکم . زن حاکم . خاتون . ملکة.- طبقه ٔ حاکمه ؛ طبقه ای از مردم که قدرت حکومت در دست آنانست .- هیئت حاکمة ؛ مجموع دوائر و اشخاصی که در قومی حکم رانند. قوه ٔ حاکمة.
طبقه ٔ حاکمهلغتنامه دهخداطبقه ٔ حاکمه . [ طَ ب َ ق َ / ق ِی ِ ک ِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول امروز، بر خاندانها و گروهی اطلاق میشود که دستگاه دولت و مجلسین را اداره میکنند یا در آنها نفوذ دارند.
محاکمةلغتنامه دهخدامحاکمة. [ م ُ ک َم َ ] (ع مص ) با کسی بحکم شدن . (زوزنی ). بردن کسی راپیش حاکم به خصومت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به محاکمه شود. || در اصطلاح فتیان تداعی و تناکر است در عیب پیش زعیم قوم یا نزد حکمی که دو خصم بدو راضی باشند. (نفایس الفنون علم فتوت ).