حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان شرم و شرمگنی که عامیانه ٔ آن کم روئی است . و از آن نعت مفعولی محجوب نیز آرند. حجب و حیاء از اتباع است .
حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ حجاب . (ترجمان عادل بن علی ) پرده ها : دیده ها باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن . مولوی .- حجب فوق دماغ .
حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ) (دهار). منع. حجاب . حجابت . در پرده کردن . پوشیدن : حجب این خورشید هم نور رب است بی نصیب از وی خفاش است و شب است . مولوی . || بازداشتن از درآمدن . (منته
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر افوه أودی :فلما أن رأونا فی وغاهاکآساد الغریفة و الحجیب . (معجم البلدان ).
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب : بحجاب اندرون شود خورشیدگر تو گیری از آن دو لاله حجیب آن زنخدان به سیب ماند راست اگر از مشک خال دارد سیب . رودکی .تا چشم
حزبلغتنامه دهخداحزب . [ ح َ ] (ع مص ) رسیدن چیزی به کسی . رسیدن کار سخت که اندوهناک گرداند. (از منتهی الارب ). کاری رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). دشوار شدن چیزی بر کسی و فشردن او را. سخت شدن . حزابة.
حزبلغتنامه دهخداحزب . [ ح ِ ] (ع اِ) گروه . (ترجمان عادل ) دسته . (منتهی الارب ). گروه مردم . (غیاث ). ثلة. (دهار). حزبة. حِزق . فوج . فرقة. ج ، احزاب . (منتهی الارب ). || جمعی از کفار که متفق شده ، به حرب رسول (ص ) آمدند. و آن حرب را «غزوه ٔ احزاب » نامند. || یاران . مددکاران . (منتهی الارب
حجبتانلغتنامه دهخداحجبتان . [ ح َ ج َ ب َ ] (ع اِ) دوتنکی سرین که مشرفند بر تهیگاه یا دو استخوان بالای زهار که مشرفند بر شکم از چپ و راست . دو تیزی ورک که مشرف است بر خاصره یا دو استخوان بالای عانه که مشرف بر مراق بطن است از راست و چپ . || دو استخوان سرین اسب که مشرفند برشکم وی . (ناظم الاطباء)
حجبةلغتنامه دهخداحجبة. [ ح َ ج َ ب َ ] (ع اِ) عظم حجبة سراستخوان سرین . (مهذب الاسماء). یکی حجبتان . || ج ِ حاجب ، پرده داران . بوابان . دربانان . حدادان .
حجبیلغتنامه دهخداحجبی . [ ح َ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن صائب بن شرحبیل از بنی عبدالدار و از بنی قصی است . از عمروبن ابی عثمان و شریک بن عبداﷲ روایت دارد. و یحیی نیشابوری و عبداﷲبن وهب و دیگران از وی . ابن ابی حاتم گوید: احوالش از پدرم پرسیدم گفت صدوق است . (سمعانی ).
حجب الصدرلغتنامه دهخداحجب الصدر. [ ح َ بُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) پرده ٔ غشائی که فضای سینه را به دو بخش چپ و راست بخش کند .
حجبتانلغتنامه دهخداحجبتان . [ ح َ ج َ ب َ ] (ع اِ) دوتنکی سرین که مشرفند بر تهیگاه یا دو استخوان بالای زهار که مشرفند بر شکم از چپ و راست . دو تیزی ورک که مشرف است بر خاصره یا دو استخوان بالای عانه که مشرف بر مراق بطن است از راست و چپ . || دو استخوان سرین اسب که مشرفند برشکم وی . (ناظم الاطباء)
حجبةلغتنامه دهخداحجبة. [ ح َ ج َ ب َ ] (ع اِ) عظم حجبة سراستخوان سرین . (مهذب الاسماء). یکی حجبتان . || ج ِ حاجب ، پرده داران . بوابان . دربانان . حدادان .
محجبلغتنامه دهخدامحجب . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) پوشنده . حجاب شونده . مانع : منصبی کانم ز رویت محجب است عین معزولی است نامش منصب است .مولوی (مثنوی ص 417).
محجبلغتنامه دهخدامحجب . [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || در پرده و در حجاب : ملک محجب ؛ شاهی که مردمان را از دیدار وی منع کنند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : هر آینه ملکدار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف و زیردست ... در بر او یکسان . (
تحجبلغتنامه دهخداتحجب . [ت َ ح َج ْ ج ُ ] (ع مص ) در پرده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).