هجهجلغتنامه دهخداهجهج . [ هََ هََ] (ع اِ) زمین درشت خشکسال رسیده . (منتهی الارب ). و عبارت اللسان چنین است : الارض الصلبة الجدبة التی لانبات بها. (از اقرب الموارد). ج ، هجاهج . (اقرب الموارد). || کلمه ای است که گوسپندان را زجر کنند به وی . (منتهی الارب ). در صورت مبنی بودن بر سکون ، زجراست بر
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ زَ هَِ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صاف از آب و شمشیر: ماء هزهز و سیف هزهز؛ صاف . (از اقرب الموارد).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ هَُ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بئر هزهز؛ چاه دورتک . (منتهی الارب ). چاه عمیق . (از اقرب الموارد). || نهر هزهز؛ جوی جنبان . (منتهی الارب ). که موج زند از صافی . (از اقرب الموارد).
ازعجدیکشنری عربی به فارسیتند و تيز کردن , ترش کردن , تلخ و گس کردن , دلخورکردن , ازردن , رنجاندن , اذيت کردن , بستوه اوردن , خشمگين کردن , تحريک کردن , مزاحم شدن , مختل کردن , زودرنج , رنجش , کدورت , قهر , قهر کردن , رنجيدن , پژمرده شدن
حجحجةلغتنامه دهخداحجحجة. [ ح َ ح َ ج َ ] (ع مص ) بازایستادن از... (از منتهی الارب ). || اقامت کردن . || سپسایکی بازرفتن . (منتهی الارب ). || آهنگ سخن کردن . || بازایستادن . (منتهی الارب ).
حجحجةلغتنامه دهخداحجحجة. [ ح َ ح َ ج َ ] (ع مص ) بازایستادن از... (از منتهی الارب ). || اقامت کردن . || سپسایکی بازرفتن . (منتهی الارب ). || آهنگ سخن کردن . || بازایستادن . (منتهی الارب ).
محجحجلغتنامه دهخدامحجحج . [ م ُ ح َ ح ِ ] (ع ص ) اقامت کننده . (از منتهی الارب ). || سپسایگی بازرونده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). منصرف شونده . بازگردنده . || کسی که بازمی ایستد از سخن . (ناظم الاطباء). بازایستنده . (آنندراج ). آهنگ سخن کننده و بازایستنده از آن . (از منتهی الارب ).