حجیزیلغتنامه دهخداحجیزی . [ ح ِج ْ جی زا ] (ع مص ) منع کردن . بازداشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): کانت بین القوم رمی ثم صارت حجیزی ؛ ای تراموا ثم تحاجزوا. (منتهی الارب ).
حجزیلغتنامه دهخداحجزی . [ ح ِ زا ] (اِخ ) دیهی است به دمشق . و حجزاوی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
حزیزیلغتنامه دهخداحزیزی . [ ح ِ ی ی ] (اِخ ) یزیدبن مسلم جرتی . اصل وی از جُرت بود و به حزیز منتقل گشت . مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی ) (معجم البلدان ). و رجوع به جرتی شود.
یازجیلغتنامه دهخدایازجی . [ زِ ] (اِخ ) ابراهیم بن ناصیف (1847 - 1906 م . 1263 - 1324 هَ ق .) ادیب وشاعربود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان
یازجیلغتنامه دهخدایازجی . [ زِ ] (اِخ ) حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی . وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج 2<
یازجیلغتنامه دهخدایازجی . [ زِ ] (اِخ ) خلیل بن ناصیف (1856-1889م ، 1273-1306 هَ . ق .) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام «نسمات الاوراق » چاپ شده است . (از اعلا