ردیابی کمکدارaided trackingواژههای مصوب فرهنگستانردیابی هدف متحرک در زاویه یا ارتفاع یا مسافتی معین با استفاده از سازوکار ردیابی راداری یا لیزری یا بصری یا حرارتی یا ترکیبی از آنها
چَفتۀ هوبَریshoulder arch 1, caernarvon arch 1, square-headed trefoil arch 1, shoulder-headed arch 1واژههای مصوب فرهنگستانصورت ساختهشدۀ قوس هوبَری
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
حدثلغتنامه دهخداحدث . [ ح ِ ] (ع ص ) حَدِث . (منتهی الارب ). همسخن : حدث ملوک ؛ صاحب حدیث پادشاهان . قصه گوی و هم سخن آنان . هوحدث الملوک اذاکان صاحب حدیثهم و سمیرهم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). حدث نساء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)؛ آنکه با زنان بسیارسخن باشد.
حدثفرهنگ فارسی عمید۱. (فلسفه) = حادث۲. (صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده.۳. امری که معروف در سنت وشریعت نباشد؛ بدعت.۴. (اسم، صفت) جوان؛ نوجوان.۵. ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل میکند.
حدثلغتنامه دهخداحدث . [ ح َ دَ ] (ع اِ) مرد جوان . (منتهی الارب ). جوان . مردم جوان . ج ، اَحداث . (منتهی الارب ). برنا : شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی بگرفتند. (گلستان ). || حدث السن ؛ نوجوان . حدیث السن . || سرگین . فضله . براز. نجاست . عذرة. پلیدی . غائط. (اقر
حدثلغتنامه دهخداحدث . [ ح ِ ] (ع ص ) حَدِث . (منتهی الارب ). همسخن : حدث ملوک ؛ صاحب حدیث پادشاهان . قصه گوی و هم سخن آنان . هوحدث الملوک اذاکان صاحب حدیثهم و سمیرهم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). حدث نساء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)؛ آنکه با زنان بسیارسخن باشد.
متحدثلغتنامه دهخدامتحدث . [ م ُ ت َ ح َدْ دَ ] (ع اِ) جای سخن گفتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). موضع اجتماع مردمان برای گفتگو و سؤال و جواب . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل و تحدث شود.
متحدثلغتنامه دهخدامتحدث . [ م ُ ت َ ح َدْ دِ ] (ع ص ) سخن گوینده . (آنندراج ). بیان کننده . (ناظم الاطباء) : شهری متحدثان حسنت الا متحیران خاموش . سعدی .و رجوع به تحدث شود. || مورخ و راوی اخبار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). ||