لغتنامه دهخدا
حدث . [ ح َ دَ ] (ع اِ) مرد جوان . (منتهی الارب ). جوان . مردم جوان . ج ، اَحداث . (منتهی الارب ). برنا : شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی بگرفتند. (گلستان ). || حدث السن ؛ نوجوان . حدیث السن . || سرگین . فضله . براز. نجاست . عذرة. پلیدی . غائط. (اقر