حرابلغتنامه دهخداحراب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حربة. (منتهی الارب ) : راهی بریده ام که درختان او ز خارهمچون مبارزانی بودند باحراب . مسعودسعد.ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص <span class="h
حرابلغتنامه دهخداحراب . [ ح ِ ] (ع مص ) تحارب . حرب . احتراب . محاربت . جنگ : ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب . مولوی .با خیال دزد میکرد او حراب . مولوی .من چو تیغ و آن زننده آفتاب <
حرائبلغتنامه دهخداحرائب . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حَریبة. حَریبةالرجل ؛ مال مسلوبه ٔ مرد یا مال که بدان زندگانی نماید. (منتهی الارب ) : مردان از کار بازماندندو اموال و خزاین و حرائب و مراکب و رکائب و سلاحها سپری شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272</
حرایبلغتنامه دهخداحرایب . [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) حَرائب . ج ِ حَریبة. مالهای مسلوبه . (منتهی الارب ) : خاص و عام در فوائد آن غنائم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 352).
هرآبلغتنامه دهخداهرآب . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی باختر بستان آباد و چهار هزارگزی شوسه ٔ تبریز به بستان آباد. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 519 تن سکنه . از چشم
هیرابلغتنامه دهخداهیراب . (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. در 12هزارگزی جنوب شوسه که کوهستانی و معتدل و دارای 255 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است و راه مالرو د
احترابلغتنامه دهخدااحتراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تحارُب . (زوزنی ). با یکدیگر جنگ کردن . محاربه . حراب . با یکدیگر حرب کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم کارزار کردن . || ربودن مال یکدیگر را.
محاربةلغتنامه دهخدامحاربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ) حراب . با یکدیگر جنگ کردن . (منتهی الارب ). با کسی جنگ کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادربیهقی ) (المصادر زوزنی ).مقاتله . تحارب . احتراب . || کارزار. جنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود.
زججلغتنامه دهخدازجج . [ زُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) خران رام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خران رام شده را گویند و ظاهراً مفرد آن ازج باشد. (از محیط المحیط). خران آزموده . (از متن اللغة). || چوب دستیهای سنان دراز یا آلات جنگ یا پیکان . (منتهی الارب ) (
محاربتلغتنامه دهخدامحاربت . [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ، اِمص ) محاربة. محاربه . حراب . (منتهی الارب ). با یکدیگر جنگ کردن . || جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء): اسباب محاربت و منازعت برخاست . (تاریخ بیهقی ). هرکه ... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و د
محرابلغتنامه دهخدامحراب . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش دزاب شهرستان سنندج ، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری دزاب و 2هزارگزی تنگی سربا. دارای 500 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن
احرابلغتنامه دهخدااحراب . [ اِ ] (ع مص ) احراب نخل ؛ شکوفه آوردن خرمابن . || احراب کسی ؛ دلالت کردن او را بر تاراج مال دشمن . دلالت کردن بر غنیمت . (زوزنی ) (تاج المصادر). || احراب حرب ؛ برانگیختن جنگ را.
محرابلغتنامه دهخدامحراب . [ م ِ ] (ع ص ) محرب . (منتهی الارب ). مردی محراب ؛ مردی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
محرابفرهنگ فارسی عمید۱. جای ایستادن پیشنماز؛ طاق مسجد که در سمت قبله است؛ قبله.۲. [قدیمی] بالای خانه.۳. [قدیمی] صدر مجلس.۴. [قدیمی] جایگاه شیر.