حرمدانلغتنامه دهخداحرمدان . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) دولمیان چرمی . کیسه ای که از پوست دوزند. این کلمه در برهان و غیاث و جز آن «چرمدان » ضبط شده است . رجوع به چرمدان شود : به حرامی چو شحنه شد خندان به حرمدان فروبرد دندان .اوحدی .
حرمدانفرهنگ فارسی عمیدکیسهای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و بهکمر میبستند؛ چنته؛ همیان؛ خرمدان و چرمدان.
عرمضانلغتنامه دهخداعرمضان . [ ع َ م َ ] (ع اِ) اسم عربی حندقوقا و بخورالاکراد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ).
آرمیدنلغتنامه دهخداآرمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) (شاید از: آ، ادات نفی و سلب + رمیدن ) آرامیدن . سکون . رکون . آرام شدن . استراحت . مستریح شدن . راحت یافتن . آسوده شدن . بیاسودن . آسودن . استقرار. قرار. آسایش . اِتّداع . انمهلال . خفتن . آرام گرفتن . قرار گرفتن . بی جنبش شدن :</span
ارمیدنلغتنامه دهخداارمیدن . [ اَ دَ ] (مص ) مخفف آرمیدن . قرار گرفتن . ساکن شدن . (برهان در کلمه ٔ ارمید). رجوع به آرمیدن شود.
حرمدانهلغتنامه دهخداحرمدانه . [ ح ُ ن َ ] (اِ) بضم حاء مهمله و اسکان الراء بضبط ابن البیطار. نوعی از مریافلون . رجوع به حرمانه شود.
حرامیلغتنامه دهخداحرامی . [ ح َ می ی ] (ع ص ، اِ) دزد راه زن . دزد قاطع طریق . دزد بیابانی . راهزن . (شرفنامه ٔ منیری ). رهزن : گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس . (گلستان ). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان ، دزد از پاسبان و فاسق از غم
شحنهلغتنامه دهخداشحنه . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است . (از آنندراج ). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس . (ناظم الاطب
حرمدانهلغتنامه دهخداحرمدانه . [ ح ُ ن َ ] (اِ) بضم حاء مهمله و اسکان الراء بضبط ابن البیطار. نوعی از مریافلون . رجوع به حرمانه شود.