تیرخوابarrow rest, arrow shelfواژههای مصوب فرهنگستانتکیهگاه باریکی بر روی کمان که تیر بر روی آن قرار میگیرد
کلید بالابَرup arrow key, up arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت بالا میشود متـ . بالابَر 2
کلید پایینبَرdown arrow key, down arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت پایین میشود متـ . پایینبَر
کلید چپبَرleft arrow key, left arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما به اندازۀ یک نویسه به سمت چپ میشود متـ . چپبَر
کلید راستبَرright arrow key, right arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما معمولاً به اندازۀ یک نویسه به سمت راست میشود متـ . راستبَر
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد مهره ٔ مهربر بساط قلندر اندازیم . <p class="a
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح ِرْ ری ] (ع ص ) تیز. دژن . زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حِرّیف ؛ به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار بگزد و تفریق اجزاء او کند و فعل آن تحلیل و تنقیه و تعفین واحراق و تلطیف است بجهت شدت حرارت . (تحفه ). و صاحب ذخیره گوید: حِرّی
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد مهره ٔ مهربر بساط قلندر اندازیم . <p class="a
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح ِرْ ری ] (ع ص ) تیز. دژن . زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حِرّیف ؛ به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار بگزد و تفریق اجزاء او کند و فعل آن تحلیل و تنقیه و تعفین واحراق و تلطیف است بجهت شدت حرارت . (تحفه ). و صاحب ذخیره گوید: حِرّی
تحریفلغتنامه دهخداتحریف . [ ت َ ] (ع مص ) بگردانیدن سخن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گردانیدن سخن از جای وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گردانیدن سخن و چیزی را از وضع و حالت خود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).برگردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )
کهنه حریفلغتنامه دهخداکهنه حریف . [ ک ُ ن َ / ن ِ ح َ ] (ص مرکب ) سخت گربز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهنه رند. بسیار زیرک و مکار.
همه فن حریفلغتنامه دهخداهمه فن حریف . [ هََ م َ / م ِف َ ح َ ] (ص مرکب ) کسی که تن به هر کار میدهد یا از عهده ٔ هر کار خوب یا بد برمی آید. (یادداشت مؤلف ).