حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان شرم و شرمگنی که عامیانه ٔ آن کم روئی است . و از آن نعت مفعولی محجوب نیز آرند. حجب و حیاء از اتباع است .
حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ حجاب . (ترجمان عادل بن علی ) پرده ها : دیده ها باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن . مولوی .- حجب فوق دماغ .
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر افوه أودی :فلما أن رأونا فی وغاهاکآساد الغریفة و الحجیب . (معجم البلدان ).
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب : بحجاب اندرون شود خورشیدگر تو گیری از آن دو لاله حجیب آن زنخدان به سیب ماند راست اگر از مشک خال دارد سیب . رودکی .تا چشم
حزیبیلغتنامه دهخداحزیبی . [ ح ُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به حزیب که نام ولید محمدبن حزیب است ، و اوست که مروان حکم را اسیر و برده ساخت ، در جنگ راهط. (سمعانی ).
حزیبیلغتنامه دهخداحزیبی . [ ح ُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به حزیب که نام ولید محمدبن حزیب است ، و اوست که مروان حکم را اسیر و برده ساخت ، در جنگ راهط. (سمعانی ).
تحزیبلغتنامه دهخداتحزیب . [ ت َ ] (ع مص ) گردآوردن گروهها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || وِرد کردن قرآن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقسیم کردن قرآن به احزاب .