حساءلغتنامه دهخداحساء. [ ح ِ ] (اِخ ) حسا. آبهائی است مر بنی فزرة را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را «ذوحساء» خوانند. (معجم البلدان ). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 88 س 13 و
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
حساء ریثلغتنامه دهخداحساء ریث . [ ح ِ ءِ رَ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که در بالای فرتاج آبی است که آن راحساء ریث خوانند. و آنجا ملتقای بنی اسد و بنی طی در نجد میباشد. (معجم البلدان ). و رجوع به احساء شود.
حساء ریثلغتنامه دهخداحساء ریث . [ ح ِ ءِ رَ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که در بالای فرتاج آبی است که آن راحساء ریث خوانند. و آنجا ملتقای بنی اسد و بنی طی در نجد میباشد. (معجم البلدان ). و رجوع به احساء شود.
ذوحساءلغتنامه دهخداذوحساء. [ ح ِ ] (اِخ ) نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل . و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت ). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوید:اذا بلغتنی و حملت رح
احساءلغتنامه دهخدااحساء. [ اَ ] (اِخ ) (الَ ....) شهری است به بحرین و اول کسی که آن را آباد کرد و قلعه ساخت و قصبه قرار داد، ابوطاهر حسن بن ابی سعید جنابی قرمطی است و آن تاکنون شهری آباد مانده است . (معجم البلدان ). و شیخ احمد احسائی منسوب بدانجاست . مؤلف قاموس الاعلام آرد: احساء قسم شمالی خط
احساءلغتنامه دهخدااحساء. [ اَ] (اِخ ) آبی است غنی را. || آبی است به یمامة. || آبکی است جدیله طی را به أجا.
احساءلغتنامه دهخدااحساء. [ اِ ] (ع مص ) آشامانیدن اندک اندک : اَحْساه ُ المرق ؛ آشامانید او را شوربا اندک اندک . || بیاشامیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر).