حسابیلغتنامه دهخداحسابی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حساب . فرد کامل . هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج ): آدم حسابی . زن حسابی . نجار حسابی . طبیب حسابی : حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست . ظهوری
حسابیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به حساب.۲. [عامیانه، مجاز] راست؛ درست: حرف حسابی.۳. بیعیبو نقص؛ بیکموکاست: شغل حسابی.۴. [عامیانه، مجاز] متشخص: آدم حسابی.
حسابیلغتنامه دهخداحسابی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حساب . فرد کامل . هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج ): آدم حسابی . زن حسابی . نجار حسابی . طبیب حسابی : حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست . ظهوری
حسابیةلغتنامه دهخداحسابیة. [ ح ِ بی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به حساب و بعضی گفته اند تخلص شاعریست . (غیاث ) (آنندراج ) : و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیة بهم رسد... (تذکرةالملوک ص 6). وزیر اصفهان از قرار اسنا
حسابیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به حساب.۲. [عامیانه، مجاز] راست؛ درست: حرف حسابی.۳. بیعیبو نقص؛ بیکموکاست: شغل حسابی.۴. [عامیانه، مجاز] متشخص: آدم حسابی.
حسابیسازیarithmetization/ arithmetisationواژههای مصوب فرهنگستانروشی در منطق ریاضی که در آن استدلالهای مبتنی بر اعداد طبیعی جایگزین استدلالهای منطقی ـ ریاضی میشود