حسکللغتنامه دهخداحسکل .[ ح ِ ک ِ ] (ع ص ، اِ) کوچک از هر چیز. بچه ٔ خُرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچه ٔ خرد از هر جانوری . (منتهی الارب ). ج ، حَساکل و حِسکلة. || آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن .
اسقیللغتنامه دهخدااسقیل . [ اِ ] (معرب ، اِ) هو بصل الفار سمی بذلک لانه یقتل الفار و هو حِرّیف قوی ... و منه جنس سمی قتال و ظن ّبعضهم انه البلبوس لأدنی علاقة وجدها فیه و قد اخطاء. (مقاله ٔ 2 از کتاب 2 قانون ابوعلی سینا ص <spa
پاشکیللغتنامه دهخداپاشکیل . (اِ مرکب ) شغزبیّه . شغرَبیّه . و آن نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است .- پاشکیل کردن ؛ پای در پای پیچیدن حریف را در کشتی و او را بینداختن . (زمخشری ).