حشویلغتنامه دهخداحشوی . [ ح َش ْ ] (ص نسبی ) منسوب به حشو. || بیهوده گوی . یاوه سرای . || معائی . || تشریح حشوی . آن قسمت از دانش تشریح که متعلق است به احشاء. || حشوی یا منجم حشوی ؛ منجمی که از تأثیر کواکب در زمین و در شقاوت و سعادت مردمان بحث کند. احکامی . منجم احکامی .
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
ردة هجومیassault echelonواژههای مصوب فرهنگستانعنصری از واحدها و نیروهای رزمی و هوایی در عملیات آبخاکی که مأموریت ادارة حملة اولیه بر روی مناطق عملیاتی را بر عهده دارد
حشویدلغتنامه دهخداحشوید. [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد. واقع در 22هزارگزی جنوب بروجرد.یک هزارگزی راه مالرو حاجی آباد جودکی به بردبل . ناحیه ای است کوهستانی . سردسیر. دارای 136 تن سکنه میباشد. لر
حشویدلغتنامه دهخداحشوید. [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی باختر الیگودرز، کنار راه شوسه ٔ الیگودرز به ازنا. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل . دارای 579 تن سکنه میباشد
حشویلانلغتنامه دهخداحشویلان . [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 37هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و چهارهزارگزی خاور دوچقا. ناحیه ای است واقع در دشت سردسیر. دارای 115 تن سکنه میباشد.
حشو ملیحلغتنامه دهخداحشو ملیح . [ ح َ وِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حشو لوزینه . حشوی که معنی نیفزاید لیکن در عذوبت بیفزاید. شمس قیس آرد: آن است که هر چند شعر در معنی بدان محتاج نباشد در عذوبت آن بیفزاید و آن را رونقی دیگر دهد، چنانکه رشید گفته است :در محنت این زمانه ٔ بی فریاددور از ت
اخترگولغتنامه دهخدااخترگو. [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) اخترگوی . منجم . منجم احکامی . منجم حشوی . کاهن . (زوزنی ) (محمودبن عمر ربنجنی ). عرّاف . (محمودبن عمر ربنجنی ). فال گوی : اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست . مولوی .<
حشوفرهنگ فارسی عمید۱. قسمت زائد در هرچیزی.۲. (ادبی) بخش میانی هر مصراع.۳. کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد.۴. [قدیمی] آنچه با آن درون چیزی را پُر میکردند، مانندِ پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک میکردند: ◻︎ از حشو چرخ پُر نشد جوف همتت / سیمرغ همتت نه چون مر
حشو متوسطلغتنامه دهخداحشو متوسط. [ ح َ وِ م ُت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حشوی که بر زیبائی نیفزاید، و عیبی نیز وارد نسازد. شمس قیس آرد:گر خیره مرا زیر و زبر خواهی کرداز عمر خود ای دوست چه بر خواهی کرد.لفظ «ای دوست » حشو متوسط است چه هر چند در عذوبت و رونق شعر مدخل ندارد عیب
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن احوال عالم . (ازاقرب الموا
حشویدلغتنامه دهخداحشوید. [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد. واقع در 22هزارگزی جنوب بروجرد.یک هزارگزی راه مالرو حاجی آباد جودکی به بردبل . ناحیه ای است کوهستانی . سردسیر. دارای 136 تن سکنه میباشد. لر
حشویدلغتنامه دهخداحشوید. [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی باختر الیگودرز، کنار راه شوسه ٔ الیگودرز به ازنا. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل . دارای 579 تن سکنه میباشد
حشویلانلغتنامه دهخداحشویلان . [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 37هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و چهارهزارگزی خاور دوچقا. ناحیه ای است واقع در دشت سردسیر. دارای 115 تن سکنه میباشد.
ابوالحسن حشویلغتنامه دهخداابوالحسن حشوی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ح َش ْ ] (اِخ ) از قدمای حکماست و او سعی در تطبیق شرع با حکمت داشت . چنانکه در یکی از مصنفات خود گوید مراد از قلم عقل و از لوح نفس و از عرش فلک اعظم و از کرسی فلک ثوابت و از سماوات سبع، افلاک سبعه ٔ سیاره و از ارضین سبع هفت اقلیم و از اع