حضور و غیابroll call 2واژههای مصوب فرهنگستانخواندن اسامی تمام خدمه و مسافران برای بررسی و حصول اطمینان از حضور آنها در محل استقرار
درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
roll callدیکشنری انگلیسی به فارسیتماس رول، حضور و غیاب، حضور و غیاب سازمانی، حاضر و غایب شیپور جمع، نامیدن
محضرنامهلغتنامه دهخدامحضرنامه . [ م َ ض َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شهادت نامه . (ناظم الاطباء). گواهی نامه . نامه ای که جمعی شهادت خود را در آن نویسند. فتوی نامه . رجوع به محضر شود. || دعوتنامه ٔ احضار. || دفتر لشکر. || دفتر حضور و غیاب . (ناظم الاطباء).
ناظر در سرایلغتنامه دهخداناظر در سرای . [ ظِ رِ دَ رِ س َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نویسنده ای که بر در سرای پادشاهان نشیند تا هرکدام از نوکران که به چاکری حاضر نشوند بنویسد. (ناظم الاطباء). و او را در هندوستان ناغه نویس می گویند. (آنندراج ). متصدی حضور و غیاب .
غیابلغتنامه دهخداغیاب . [ غ ِ ] (ع مص ) غایب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناپدیدشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور شدن و جدا شدن . (اقرب الموارد). ضد حضور. مقابل حضور.- در غیاب کسی ؛ پشت سر او. در قفای او. سپس او.- غیاباً ؛ در غیاب .در
حاضرلغتنامه دهخداحاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری المس
حضورلغتنامه دهخداحضور. [ ح َ ] (اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است . (معجم البلدان ).
حضورلغتنامه دهخداحضور.[ ح ُ ] (ع مص ) حاضر آمدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). حاضر شدن . نقیض غیبت . (آنندراج ). شهود. مشهد .- حضور بهم رسانیدن ؛ حضور داشتن .- حضور داشتن ؛ بودن در جایی . شرکت کردن در مجلسی
حضوردیکشنری عربی به فارسیتوجه , مواظبت , رسيدگي , تيمار , پرستاري , خدمت , ملا زمت , حضور , حضار , همراهان , ملتزمين
حضورفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن؛ حاضر بودن.۲. نزد کسی بودن.۳. وجود و ظهور.۴. (اسم) نزد؛ پیشگاه.۵. (اسم) کلمۀ احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته میشود.۶. (تصوف) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.
خدمت حضورلغتنامه دهخداخدمت حضور. [ خ ِ م َ ت ِ ح ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) قصد از خدمتی می باشد که شخص خادم در حضور آقای خود بجا آورد نه در غیاب . (قاموس کتاب مقدس ).
خوش حضورلغتنامه دهخداخوش حضور. [ خوَش ْ / خُش ْ ح ُ] (ص مرکب ) خوش محضر. خوش مجلس . خوب محضر. نیکومحضر.
حضورلغتنامه دهخداحضور. [ ح َ ] (اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است . (معجم البلدان ).
حضورلغتنامه دهخداحضور.[ ح ُ ] (ع مص ) حاضر آمدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). حاضر شدن . نقیض غیبت . (آنندراج ). شهود. مشهد .- حضور بهم رسانیدن ؛ حضور داشتن .- حضور داشتن ؛ بودن در جایی . شرکت کردن در مجلسی
محضورلغتنامه دهخدامحضور. [ م َ ] (ع ص ) چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند. یقال اللبن محضور فغط اناءَ ک و کذلک الکنف محضورة؛ یعنی شیر دارای آفت بسیار است که پریان بر آن حاضر میشوند پس پر کن ظرف خود را از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).