لغتنامه دهخدا
حفش . [ ح َ ] (ع مص ) حفش سیل ؛ گرد آمدن سیل از هر جهت به یک جای . || حفش سیل موضعی را؛ برکندن آنرا. حفش باران زمین را؛ خراشیدن باران روی آنرا. (منتهی الارب ). || گرد کردن . (منتهی الارب ) (دهار). || برآوردن . || کوشیدن . || پی درپی خوش رفتن اسپ . || راندن . || گرد آمدن قوم ب