حفولغتنامه دهخداحفو. [ ح َف ْوْ ] (ع مص ) نواختن کسی را. اکرام کردن . || عطا کردن کسی را. (اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از خیر و عطیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بازداشتن از نیکی . (تاج المصادر بیهقی ). این لغت از اضداد است . || حفو شارب ؛ بریدن بروت را بمبالغه . (اقرب الموارد). ||
هفولغتنامه دهخداهفو. [ هََ ف ْوْ] (ع مص ) شتافتن . || بر باد پریدن پشم و مانند آن . (منتهی الارب ). صوف و جز آن به هوا درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن دل در پی چیزی و خشنود شدن از آن . (منتهی الارب ). || گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) مرد سبک . || (اِمص ) گرسنگی . (منتهی الا
هفولغتنامه دهخداهفو. [ هَُ ف ُوو ] (ع مص ) بر باد پریدن پشم و مانند آن . (منتهی الارب ) (از تاج المصادر). || بردن و جنبانیدن باد پشم و پنبه را. (منتهی الارب ).
عفودیکشنری عربی به فارسیعفو عمومي , گذشت , عفو عمومي کردن , پوزش , بخشش , امرزش , مغفرت , حکم , فرمان عفو , بخشيدن , معذرت خواستن
حفوةلغتنامه دهخداحفوة. [ ح ِ وَ ] (ع مص ) حفی . برهنه پای رفتن . برهنه پا شدن . (دهار). پای برهنه شدن . (زوزنی ).|| سوده پای گردیدن .
حفودلغتنامه دهخداحفود. [ ح ُ ] (ع مص ) حفد. حفدان . شتافتن مردم در خدمت . || شتافتن شتر. شتافتن شترمرغ . (تاج المصادر بیهقی ).
حفوریلغتنامه دهخداحفوری . [ ح َ وَ ] (اِخ ) ابن محمد حفوری ، مکنی به ابوالحرث . ظاهراً حَقوَری درست است بفتح حاء و قاف و واو مفتوحه . رجوع به ابوالحرث بن محمد حقوری شود.
حفوةلغتنامه دهخداحفوة. [ ح ِ وَ ] (ع مص ) حفی . برهنه پای رفتن . برهنه پا شدن . (دهار). پای برهنه شدن . (زوزنی ).|| سوده پای گردیدن .
حفودلغتنامه دهخداحفود. [ ح ُ ] (ع مص ) حفد. حفدان . شتافتن مردم در خدمت . || شتافتن شتر. شتافتن شترمرغ . (تاج المصادر بیهقی ).
حفوریلغتنامه دهخداحفوری . [ ح َ وَ ] (اِخ ) ابن محمد حفوری ، مکنی به ابوالحرث . ظاهراً حَقوَری درست است بفتح حاء و قاف و واو مفتوحه . رجوع به ابوالحرث بن محمد حقوری شود.