کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
حقوق مالکیت فکریintellectual property rights, IPRواژههای مصوب فرهنگستانحقوق قانونی ناظر بر مالکیت فکری متـ . حقوق مالکیت معنوی
اشللغتنامه دهخدااشل . [ اِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) حداقل حقوق قانونی رتبه ٔ یک مستخدمین ادارات دولتی . لفظ مذکور از زبان فرانسوی اشل است . (فرهنگ نظام ).این کلمه در زبان فرانسه بمعانی : نردبان ، مقیاس (نقشه )، جدول ، درجه و جز اینها است . و در تداول فارسی بمعنی یادکرده بکار میرود. پایه . (لغات
چاکرزنلغتنامه دهخداچاکرزن . [ ک َ / ک ِ زَ ] (ص مرکب ) یکی از طبقات چهارگانه ٔ زنان در عهد ساسانیان که عنوان خدمتگاری داشتند و ظاهراً کنیزان زرخرید و زنان اسیر جزء این طبقه محسوب میشده اند. مؤلف کتاب «ایران در زمان ساسانیان » درباره ٔ حقوق قانونی این نوع زنان
طبقات اجتماعلغتنامه دهخداطبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2</
حقوقلغتنامه دهخداحقوق . [ ح َق ْقو ] (اِخ ) (بمعنی حفره ، خندق ). شهری بود که در حدود اشیر و نفتالی واقع بود. (یوشع 10:34). و الاَّن آنرا یاقوق گویند و در طرف شمال دریای جلیل بمسافت 7 میل به
حقوقلغتنامه دهخداحقوق . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حُق . به معنی خانه های عنکبوت . || ج ِ حقه . || ج ِ حَق . (منتهی الارب ). حقها. سزاها. پاداشها. واجبات : دولت حقوق من بتمامی ادا کندهرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم . مسعودسعد.اگر مواضعحقوق ب
حقوقفرهنگ فارسی عمید۱. دستمزدی که معمولاً بهصورت ماهیانه از سوی کارفرما به کارگر یا کارمند پرداخت میشود.۲. دانش شناسایی و بررسی قانون.
حقوقلغتنامه دهخداحقوق . [ ح َق ْقو ] (اِخ ) (بمعنی حفره ، خندق ). شهری بود که در حدود اشیر و نفتالی واقع بود. (یوشع 10:34). و الاَّن آنرا یاقوق گویند و در طرف شمال دریای جلیل بمسافت 7 میل به
حقوقلغتنامه دهخداحقوق . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حُق . به معنی خانه های عنکبوت . || ج ِ حقه . || ج ِ حَق . (منتهی الارب ). حقها. سزاها. پاداشها. واجبات : دولت حقوق من بتمامی ادا کندهرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم . مسعودسعد.اگر مواضعحقوق ب
محقوقلغتنامه دهخدامحقوق . [ م َ ] (ع ص ) لایق . درخور. اندرخور. زیبا. سزاوار، یقال هو محقوق به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، محقوقون . (مهذب الاسماء) : عفریتی آدمی وش محقوق اخیار و موثوق اشرار. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || راست و درست کرده شده . (غیاث ) (آنندراج )
ذوی الحقوقلغتنامه دهخداذوی الحقوق . [ ذَ وِل ْ ح ُ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مستحقان . حق وران . صاحبان حق .
حقوقفرهنگ فارسی عمید۱. دستمزدی که معمولاً بهصورت ماهیانه از سوی کارفرما به کارگر یا کارمند پرداخت میشود.۲. دانش شناسایی و بررسی قانون.