حلحاللغتنامه دهخداحلحال . [ ح َ ] (ع اِ) اسم است حلحلة را. (اقرب الموارد) : ناج اذا زجرالرکائب خلفه فلحقنه و ثنین بالحلحال . کثیر (از اقرب الموارد).رجوع به حلحلة شود. || استوقدوس و آن گیاهی است . (فرهنگ فارسی معین ).
هلهاللغتنامه دهخداهلهال . [ هََ ] (اِ) آردبیز را گویندکه پرویزن است ، و به عربی غربال خوانند. (برهان ).
علعاللغتنامه دهخداعلعال . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در شام ، مشرف بر بثینة، بین غور و جبال سراة. (از معجم البلدان ).