حلمةلغتنامه دهخداحلمة. [ ح َ ل َ م َ ](ع اِ) سر پستان و آن دو باشد. || گیاه سعدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گیاهی است دیگر. || کنه ٔ خرد. (منتهی الارب ). یکی حَلَم و آن کنه ٔ خرد است . (از مهذب الاسماء). || کنه ٔ بزرگ . و این لغت از اضداد است . رجوع به حلم شود. || کرمی است که در چرم افت
حلمةدیکشنری عربی به فارسینوک پستان , نوک غده , پستانک مخصوص شيربچه , ازنوک پستان خوردن , ممه , شبيه نوک پستان , پستانک
پیالمهلغتنامه دهخداپیالمه . [ م َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در خطه ٔ ختن از ترکستان شرقی تابع چین ، واقع در 80هزارگزی مغرب شهر ختن و در دامنه ٔ کوه گیلپانی و در37 درجه و 35 دقیقه ٔ عرض شمالی و <
حلیمةلغتنامه دهخداحلیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) (یوم ...) روزی است تاریخی از روزهای مشهور عرب بین ملک شام و سلطان حیره . رجوع به مجمع الامثال میدانی و معجم البلدان شود.
حلیمةلغتنامه دهخداحلیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابوشمر است . درباره ٔ او مثلی است مشهور در عرب که گویند: مایوم حلیمة بِسّر. و اصل آن اینست که پدر او حارث لشکری بجنگ منذربن ماءالسماء می فرستاد حلیمه ظرفی (تغاری ) پر از عطر بیاورد و همه را خوشبو و معطر گردانید. (منتهی الارب ). و رجوع به
تحلمةلغتنامه دهخداتحلمة. [ ت َ ل ِ م َ ] (ع ص ) ج ، تحالم .عناقی تحلمة؛ بزغاله ٔ بسیارکنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیارکنه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
طحلمةلغتنامه دهخداطحلمة. [ طِ ل ِ م َ ] (ع اِ) ابر. || ابر پاره : یقال ما فی السماء طحلمة؛ ای غیم او قطعة منه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جحلمةلغتنامه دهخداجحلمة. [ ج َ ل َ م َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (تاج العروس ) (ذیل اقرب الموارد).