خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حل کردن
معنی
(حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گشودن . 2 - آمیختن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. به جوابرسیدن، پاسخ پیدا کردن، راهحل یافتن
۲. گشودن
۳. به صورت محلول درآوردن
۴. فیصله دادن (ماجرا، دعوا)
۵. رفع کردن، برطرف کردن
برابر فارسی
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
دیکشنری
break, dissolve, melt, resolve
-
جستوجوی دقیق
-
حل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به جوابرسیدن، پاسخ پیدا کردن، راهحل یافتن ۲. گشودن ۳. به صورت محلول درآوردن ۴. فیصله دادن (ماجرا، دعوا) ۵. رفع کردن، برطرف کردن
-
حل کردن
فرهنگ واژههای سره
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
-
حل کردن
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گشودن . 2 - آمیختن .
-
حل کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
break, dissolve, melt, resolve
-
حل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حل , ذوب , طليق
-
واژههای مشابه
-
حِلٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
حلول کننده(حلول به معناي اقامت و استقرار در مکان است )
-
حل حل
لغتنامه دهخدا
حل حل . [ ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب ).
-
حل اختلافات
مدیریت
grievances
-
حل شونده
مهندسی شیمی
Solute
-
حل عددي
مهندسی شیمی
Numerical solution
-
حل شدن
لغتنامه دهخدا
حل شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آب شدن . || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن : باش تا حس های تو مبدل شودتاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی .ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال .مولوی .
-
حل شدنی
لغتنامه دهخدا
حل شدنی . [ح َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل حل . آنچه حل پذیر باشد.
-
حل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل) ۲. به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جوابرسیدن ۳. گشودن، گشادن ۴. محلول شدن ۵. مستحیل گشتن
-
solubility
حلپذیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] توانایی یک ماده برای تشکیل یک محلول با مادۀ دیگر