حماسلغتنامه دهخداحماس . [ ] (اِخ ) ابن القبیت . پنجمین از بنی حمدان و در صنعاپس از 510 هَ . ق . رجوع به تاریخ سلاطین اسلام شود.
حماسدیکشنری عربی به فارسیهواخواهي با حرارت , شوروذوق , غيرت , جديت , الهام , وجدوسرور , اشتياق , شور , تهييج , فراواني , بسياري , وفور , فرط فيض , کثرت , جانفشاني , شوق , ذوق , حرارت , حميت , گرمي , تعصب , خير خواهي , غيور , متعصب
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
حماشلغتنامه دهخداحماش . [ ح ِ ] (ع ص ) به معنی مرد باریک ساق و ساق باریک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حمش شود.
همازلغتنامه دهخداهماز. [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) عیب کننده . || سخن چین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). لماز. غماز. (یادداشت مؤلف ).
هماسلغتنامه دهخداهماس . [ هََ م ْ ما ] (ع اِ) شیر بیشه ٔ سخت شکننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حماسةلغتنامه دهخداحماسة. [ ح َ س َ ] (ع اِمص ) دلاوری و دلیری . (ناظم الاطباء). دلاوری . (منتهی الارب ). شجاعت . (اقرب الموارد).- حماسه خوانی کردن ؛ اشعار رزمی و هیجان انگیز خواندن .- حماسه سرا ؛ کسی که اشعار حماسی و رزمی سراید.- <sp
حماسةدیکشنری عربی به فارسیگرمي , حرارت , تب و تاب , شوق , غيرت , قدرت , نيرومندي , زور , نيرو , انرژي , توان , تعصب , هوا خواهي , شوق واشتياق
حماسهفرهنگ فارسی عمید۱. امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت، و شایستگی انجام شده باشد.۲. (ادبی) نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستانهای منظوم از نبردها، دلاوریها، و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد، مانند شاهنامۀ فردوسی.۳. (اسم مصدر) شجاعت؛ دلاوری؛ دلیری.
حماس لیثیلغتنامه دهخداحماس لیثی . [ ] (اِخ ) در عهد حضرت رسول اﷲ تولد یافت و در مدینه سکونت گزید و از عمر احادیث روایت کرد و پسرش ابوعمروبن حماس از وی روایت میکند. رجوع به الاصابة شود.
حماسةلغتنامه دهخداحماسة. [ ح َ س َ ] (ع اِمص ) دلاوری و دلیری . (ناظم الاطباء). دلاوری . (منتهی الارب ). شجاعت . (اقرب الموارد).- حماسه خوانی کردن ؛ اشعار رزمی و هیجان انگیز خواندن .- حماسه سرا ؛ کسی که اشعار حماسی و رزمی سراید.- <sp
حماسةدیکشنری عربی به فارسیگرمي , حرارت , تب و تاب , شوق , غيرت , قدرت , نيرومندي , زور , نيرو , انرژي , توان , تعصب , هوا خواهي , شوق واشتياق
جحماسلغتنامه دهخداجحماس . [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در بین شیروان و قبه و در ذیل داغستان . (مرآت البلدان ج 4).