حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن حبیب بن عمارة ابوعمارة التمیمی . یاقوت گوید: او امام و شیخ قراء و یکی از ائمه ٔ سبعه میباشد. به سال 80 هَ . ق . متولد شد. قرائت را از اعمش و امام جعفربن محمدالصادق و ابن ابی لیلی بگرفت و از حکم وعدی ثابت و حبیب بن
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن علی ، مکنی به ابویعلی . رجوع به ابن عین زربی ، در این لغت نامه شود.
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمار. یکی از صحابه است و با برادرش سعد در غزای احد حضور داشت . رجوع به الاصابة و الاستیعاب شود.
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمرو الاسلمی . یکی از صحابه است و راوی حدیث دائر بجواز افطار در سفر میباشد.در تاریخ 61 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاصابة شود.
حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن اسدبن علی بن محمد، مکنی به ابی یعلی . یاقوت گوید: وی ادیب ، کاتب ، شاعر، مورخ و از اعیان دمشق و از افاضل مبرزین آنجا بود و در دمشق 555 هَ . ق . بمرد او راست تاریخی در حوادثی که از سال 441
حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن بیض الحنفی الکوفی . وی از بنی بکربن واش است . شاعری مقدم و نیکو از شعرای دولت اموی بود به مهلب و پسر وی پیوسته بود. آنگاه به هلال بن ابی برده پیوست و بر سلیمان بن عبدالملک برسولی آمد و او را بستود و گفت :اتینا سلیمان الامیر نزوره و کان امرا
حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن حسن اصفهانی . یکی از مورخان معتبر و مشهور قرن چهارم هجری است که تاریخ بسیار معتبری تألیف کرده است . این اثر بیشتر از ایرانیان باستان ، آشوریها، سریانیها، عبرانیها، مصریان ، یونانیان و اعراب گفتگو میکند و احوال و اوضاع اسلامی دوره ٔ خلیفه مطیع ﷲ را
حمزیةلغتنامه دهخداحمزیة. [ ح َ زی ی َ ] (اِخ ) اصحاب حمزةبن ادرک هستند که در مذهب و بدعتها که نهاده اند با میمونیه موافقند جز آنکه گویند اطفال کفار در آتشند. (از تعریفات ).
آمیزهلغتنامه دهخداآمیزه . [ زَ / زِ ] (ن مف / نف ) آمیخته . مخلوط. ممزوج . کمیژه : گرد کرده بسی سخن ریزه نیک و بد خیره درهم آمیزه . سنائی .الاخلاس ؛ آمیزه شدن موی ی
حاجی حمزهلغتنامه دهخداحاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ مرکز ناحیتی مرکب از هشت قریه در حدود ولایت قسطمونی در شمال غربی آماسیه بر ساحل رود قزل آیرماق . (قاموس الاعلام ترکی ).
حاجی حمزهلغتنامه دهخداحاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) یکی از بزرگان زمان امیر شیخ حسن کوچک است . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 198 و حبط ج 2 ص 7
حمزه بکلغتنامه دهخداحمزه بک . [ ح َ زَ ب َ ] (اِخ ) پسرعموی اوزون حسن معروف که مؤسس دولت آق قیوغی بود. بعد از پدرش قره عثمان ازطرف دولت تیموری در دیاربکر قریب چهل سال فرمانروائی داشت در سال 872 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ).
حمزه خانلولغتنامه دهخداحمزه خانلو. [ح َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل . ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر. دارای 202 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است . راه آن مالرو است . (ا
حمزه دهلغتنامه دهخداحمزه ده . [ ح َ زِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. ناحیه ای است واقع در دشت و معتدل مرطوب و دارای 240 تن میباشد. از رودخانه ٔ محلی و چشمه مشروب میشود. محصولاتش برنج و عسل . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ما
حمزه بکلغتنامه دهخداحمزه بک . [ ح َ زَ ب َ ] (اِخ ) پسرعموی اوزون حسن معروف که مؤسس دولت آق قیوغی بود. بعد از پدرش قره عثمان ازطرف دولت تیموری در دیاربکر قریب چهل سال فرمانروائی داشت در سال 872 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ).
حمزه خانلولغتنامه دهخداحمزه خانلو. [ح َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل . ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر. دارای 202 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است . راه آن مالرو است . (ا
حمزه دهلغتنامه دهخداحمزه ده . [ ح َ زِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. ناحیه ای است واقع در دشت و معتدل مرطوب و دارای 240 تن میباشد. از رودخانه ٔ محلی و چشمه مشروب میشود. محصولاتش برنج و عسل . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ما
حمزه لولغتنامه دهخداحمزه لو. [ ح َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر و دارای 124 تن سکنه است . از رودخانه ٔ چهره آباد مشروب میشود و محصول آن غلات و بنشن است . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی ا
حمزه میرزالغتنامه دهخداحمزه میرزا. [ ح َ زَ ] (اِخ ) پسر بزرگ شاه خدابنده چهارم پادشاه صفوی و برادر شاه عباس ماضی است . در زمان عموی خود شاه اسماعیل ثانی با پدرش بشیراز آمده رحل اقامت انداخت . شاه اسماعیل فرمان قتل حمزه میرزا و برادرش را که والی خراسان بود، صادر کرد. ولی قبل از انجام این کار خود او
حاجی حمزهلغتنامه دهخداحاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ مرکز ناحیتی مرکب از هشت قریه در حدود ولایت قسطمونی در شمال غربی آماسیه بر ساحل رود قزل آیرماق . (قاموس الاعلام ترکی ).
حاجی حمزهلغتنامه دهخداحاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) یکی از بزرگان زمان امیر شیخ حسن کوچک است . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 198 و حبط ج 2 ص 7
ده حمزهلغتنامه دهخداده حمزه . [ دِه ْ ح َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . واقع در24هزارگزی خاور سنقر. سکنه ٔ آن 330 تن و آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span