حملاقلغتنامه دهخداحملاق . [ ح ِ / ح ُ ] (ع اِ) گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. ج ، حمالیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپیدی بیغوله ٔ چشم که پنهان است درون پلکها. || سرخی درون پلک که وقت سرمه کشیدن برآید. || جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است
عملاقلغتنامه دهخداعملاق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب ). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد).
عملاقلغتنامه دهخداعملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
املاغلغتنامه دهخدااملاغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْغ. آنانکه بفحش تکلم کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملغ شود.
حمالیقلغتنامه دهخداحمالیق . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حملاق شود. || ج ِ حُملوق . (از منتهی الارب ). رجوع به حملوق شود.
حملوقلغتنامه دهخداحملوق . [ ح ُ ] (ع اِ) باطن پلک چشم . گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، حمالیق . (اقرب الموارد). || سپیدی بیغوله ٔ چشم که پنهان است درون پلکها. || سرخی درونی پلک که وقت سرمه کشیدن برآید. || جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است . (منته
ورشانلغتنامه دهخداورشان . [ وَ رَ ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را به فارسی مرغ الهی گویند و آن کبوتر صحرایی است . (برهان ) (آنندراج ). قمری . (منتهی الارب ). ساق حرّ. (قاموس ). کبوتر دشتی . (زمخشری ) (اقرب الموارد). گوشت آن خفیف تر از گوشت کبوتر است . (منتهی الارب ). کبوتر کوهی . ج ، وراشین . (
درونلغتنامه دهخدادرون . [ دَ ] (اِ) اندرون . (برهان ). مقابل بیرون ، اندرون مزیدعلیه آن . (آنندراج ). ضد برون . (انجمن آرا). در میان . (غیاث ). تو. توی . جوف . باطن . بطن . داخل . شکم . در شکم . دل . در دل . میان . میانه . مقابل ظاهر و بیرون . (یادداشت مرحوم دهخدا). در داخل . (ناظم الاطباء).