حمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حمل کردن، بهپشت گذاشتن، بهدوشگذاشتن، نگاه داشتن آوردن، بردن، انتقال دادن، منتقل کردن سواریدادن، سوار کردن [سوار شدن ◄سفر کردن 267] حمالی کردن
شارش جفری ـ هاملJeffery-Hamel flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش یک شارة گرانرو در مجرایی با دیوارههای واگرا یا همگرا که از یک چشمه یا چاه، واقع در محل تلاقی دیوارهها، منشأ میگیرد
حمل کردنلغتنامه دهخداحمل کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بردن . کشیدن . بار کردن . برداشتن . || نسبت کردن . اسناد کردن . اسناد دادن . فرض کردن . احتمال دادن : و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند... (کلیله و دمنه ).آن به که چون منی نرسددر وصال
عمل کردنلغتنامه دهخداعمل کردن . [ ع َ م َ ک َدَ ] (مص مرکب ) انجام دادن . کاری کردن : چو خسرو دید کایام آن عمل کردکمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی .چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخرحرف اول خواندی . مولوی .<