حنرلغتنامه دهخداحنر. [ ح َ ] (ع مص ) بنا کردن . (المنجد) (ناظم الاطباء). و این از باب نصر است . (منتهی الارب ).
عنر عنرواژهنامه آزادکنایه از پیمودن یک مسافت نالازم یا یک پیمایش بی نتیجه این کلمه به صورت قید برای فعل های "رفتن" یا "آمدن" به کار می رود مثال 1:عنرعنر تا میوه فروشی رفتم ولی بسته بود مثال 2:پا شده عنرعنر آمده تا این جا که فضولی ما را بکند توضیح:کاربرد این اصطلاح از سریال کمدی "بدون شرح" فراگیر شد
حنیرلغتنامه دهخداحنیر. [ ح َ ] (ع اِ) حنائر. ج ِ حنیرة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حنیرة شود.
هنرلغتنامه دهخداهنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینما
هنرفرهنگ فارسی عمید۱. فعالیتی که به منظور خلق آثار مبتنی بر برداشتهای شخصی و عدم دریافت سود مادی صورت میگیرد.۲. اثری که بهوسیلۀ این فعالیت بهوجود میآید.۳. کار نمایان و برجسته.۴. [قدیمی] پیشه؛ صنعت؛ فن.