حوارلغتنامه دهخداحوار. [ ح ِ / ح َ ] (ع مص ) جواب و اصل آن مصدر است از حاوره محاورة. (منتهی الارب ). جواب و پاسخ . (ناظم الاطباء). کسی را جواب دادن . (ترجمان بن علی ). محاوره . (زوزنی ). مجاوبه . (المصادر بیهقی ).جواب دادن . (دهار). مراجعه ٔ کلام . (اقرب المو
حوارلغتنامه دهخداحوار. [ ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) بچه ٔ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد. (منتهی الارب ). بچه ٔاشتر همین که زاییده شود یا مادامی که از شیر بازداشته شود. بچه ٔ اشتر نر و ماده یکسان بود تا شیر میخورد. (مهذب الاسماء). ج ، احوره . (مهذب الا
حوارلغتنامه دهخداحوار. [ ح ُوْ وا ] (ع اِ) میده ٔ سپید و هر طعامی که آنرا سپید کرده باشند. (ناظم الاطباء).
حوایرلغتنامه دهخداحوایر. [ ح َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حایرة،گوسپند و زن که هرگز جوان نشوند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به حائرة شود.
هوارلغتنامه دهخداهوار. [ هََ ] (اِ) خاک و خشت و آنچه از خراب شدن سقف یا قسمتهای دیگر بنایی فروریزد. (یادداشت بخط مؤلف ). آوار. || فریادی است برای استمداد واستعانت هنگامی که حریق یا خرابی در جایی پدید آید و یا مصیبتی دیگر روی نماید. (یادداشت بخط مؤلف ).- هوار کردن (کشیدن
هواگیرلغتنامه دهخداهواگیر. [ هََ ] (نف مرکب ) هواگیرنده . در حال پرواز.- هواگیر گشتن ؛ هوا گرفتن . پریدن : از راه نظر صید دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاد. حافظ.|| که آنجا هوا گذاره دارد.
حوارینلغتنامه دهخداحوارین . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزیدبن معاویه در این محل درگذشت . رجوع به معجم البلدان شود.
حواریلغتنامه دهخداحواری . [ ح َ ] (اِ) حَواری ّ. یار برگزیده و عنوان هر یک از یاران عیسی : چندان دروغ و بهتان گفتند که آن یهودان بر عیسی بن مریم بر مریم و حواری . منوچهری .سرمه ٔ عیسی که خاک چشم حواری است گر جهت خر نسودمی چه غمس
احورهلغتنامه دهخدااحوره . [ اَ وِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حُوار و حِوار، بمعنی بچه ٔ ناقه همینکه بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد.
حوارینلغتنامه دهخداحوارین . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزیدبن معاویه در این محل درگذشت . رجوع به معجم البلدان شود.
حواریلغتنامه دهخداحواری . [ ح َ ] (اِ) حَواری ّ. یار برگزیده و عنوان هر یک از یاران عیسی : چندان دروغ و بهتان گفتند که آن یهودان بر عیسی بن مریم بر مریم و حواری . منوچهری .سرمه ٔ عیسی که خاک چشم حواری است گر جهت خر نسودمی چه غمس
شرحوارلغتنامه دهخداشرحوار. [ ش َرْح ْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) شرح نما و مانند شرح . تعبیرکنان . (ناظم الاطباء). مانند شرح و همچون شرح .