کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
پهوانلغتنامه دهخداپهوان . [ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقعدر 25 هزارگزی شمال باختری درمیان . دامنه ، معتدل ، دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
حوائنلغتنامه دهخداحوائن . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حائنة به معنی بلای مهلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حیوانلغتنامه دهخداحیوان .[ ح َی ْ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی بسکون یاء تلفظ میشود و در اصل بفتح یاء است . زندگی و زندگانی .- آب حیوان ؛ آب زندگانی : سکندر ندید آب حیوان و من همی بینم اینک بجام تو در. مسعود.
حیوانلغتنامه دهخداحیوان . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) زنده بودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) زندگی . زندگانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زندگانی که در او مرگ نباشد. (ترجمان عادل ) : و ان الدار الاخرة لهی الحیوان . (قرآن 64/29).
حیواناتلغتنامه دهخداحیوانات . [ ح َ ی َ ] (ع اِ) ج ِ حیوان . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) : و همچنان مردم بفضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد. (نوروزنامه ). دیگر حیوانات از سگ و گربه و امثال آن هیچ نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).نه به تنها حیوانات و نباتات و جما
حیوانانلغتنامه دهخداحیوانان . [ ح َ ی َ ] (اِ) ج ِ حیوان : یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین چون حیوانان خموش .سعدی .
حیوانکلغتنامه دهخداحیوانک . [ ح َ ن َ ] (اِ مصغر) حیوان کوچک : این بار که نمیزند! حیوانک شی شی بکسی کاری ندارد. (سایه روشن صادق هدایت ص 16).
حيوان اليفدیکشنری عربی به فارسیحيوان اهلي منزل , دست اموز , عزيز , سوگلي , معشوقه , نوازش کردن , بناز پروردن
حيواناتدیکشنری عربی به فارسیکليه جانوران يک سرزمين يايک زمان , حيوانات يک اقليم , جانور نامه , جانداران , زيا