حَلقگویش خلخالاَسکِستانی: hulqut دِروی: luk شالی: həlqəm کَجَلی: luk کَرنَقی: xərtəq کَرینی: hulqum کُلوری: luk گیلَوانی: xərtəm لِردی: həlqəm
حَلقگویش کرمانشاهکلهری: hal̆q گورانی: hal̆q سنجابی: hal̆q کولیایی: hal̆q زنگنهای: hal̆q جلالوندی: hal̆q زولهای: hal̆q کاکاوندی: hal̆q هوزمانوندی: hal̆q
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
حلقلغتنامه دهخداحلق . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق . (منتهی الارب ).
تازه حلق کردنلغتنامه دهخداتازه حلق کردن . [ زَ / زِ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلق را تازه کردن . تازه کردن حلق . مجازاً بمعنی خنک کردن حلق . رفع عطش کردن . از سوز تشنگی کاستن : یکی تشنه را تا کند تازه حلق یکی تا بگردن درافتند خلق .<p
مسعللغتنامه دهخدامسعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) حلق . (منتهی الارب ). حلق ،و یا محل سعال و سرفه در حلق . (از اقرب الموارد).