حکومت مرکزیcentral governmentواژههای مصوب فرهنگستانحکومت یک ملتکشور (nation-state) که مشخصة حکومت یکپارچه است
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی
قدرتسپاریdevolution, power-sharing 1واژههای مصوب فرهنگستانواگذاری قدرت از حکومت مرکزی به یک نهاد حکومتی محلی
جنگسالارwarlordواژههای مصوب فرهنگستانفرماندهی نظامی که با نیروی تحت فرمانش، در عمل، مستقل از حکومت مرکزی، بر بخشی از کشور اقتدار سیاسی و نظامی خود را اعمال میکند
مرکزیلغتنامه دهخدامرکزی . [ م َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.- حکومت مرکزی ؛ حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.- هسته ٔ مرکزی ؛ قلب و واسطةالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی ، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عم
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
دستگاه حکومتstate apparatusواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از نهادها و سازمانهای دارای کنش متقابل که دولت ازطریق آنها قدرت خود را اعمال میکند
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی