حکومت نشینلغتنامه دهخداحکومت نشین . [ ح ُ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) شهر یا قصبه ای که مقر حاکمی که از عاصمه ٔ ملک رود، نشیند: حکومت نشین کردستان سنندج است . دارالحکومة. دارالایالة.
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی
زاروزبیللغتنامه دهخدازاروزبیل . (اِخ ) مؤلف تذکرة الملوک آن را در شمار حکومت نشین های سرحد ایران آورده است . رجوع به ص 76 آن کتاب شود.
کلاترزانلغتنامه دهخداکلاترزان . [ ] (اِخ ) از بلوکات معروف کردستان سنه است . این ناحیه از بلوکات حکومت نشین کردستان می باشد و رجوع به جغرافیای غرب ایران و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 شود.
ناتاللغتنامه دهخداناتال . (اِخ ) یکی از شهرهای برزیل و پایتخت حکومت نشین ریوگراند دو نورت و از بنادر مهم اقیانوس اطلس است . در دهانه ٔ رودخانه ٔ ریوگرانددونورت واقع و دارای 948000 تن جمعیت است . صنایع غذائی و بافندگی در آن رواج دارد.
قره کوزهلغتنامه دهخداقره کوزه . [ ق َ رَ زَ ] (اِخ ) یکی از بلوکات حکومت نشین کردستان . کردستان امروز به یک حوزه ٔ مرکزی و ده حاکم نشین جزء تقسیم میشود و یکی از آن حاکم نشین ها قره کوزه است . (از جغرافیای غرب ایران ص 72).
پترپاولوسکلغتنامه دهخداپترپاولوسک . [ پ ِ رُ ل ُ ](اِخ ) نام دو شهر در آسیای روسیه : یکی حکومت نشین کل ناحیه ٔ استپ در کنار نهر «ایشیم » دارای 15220 تن جمعیت و مرکز ناحیه ای دارای 103000 تن سکنه . دیگر شهری در مشرق سیبریه در ساحل ش
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
دستگاه حکومتstate apparatusواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از نهادها و سازمانهای دارای کنش متقابل که دولت ازطریق آنها قدرت خود را اعمال میکند
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی