حیشلغتنامه دهخداحیش . [ ح َ ] (ع مص ) ترسیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ترسانیدن . لازم و متعدی بکار رود. || شتافتن و سرعت نمودن . || دراز شدن وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون هسHess's lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که نشان میدهد گرمای پخششده یا جذبشده در واکنش شیمیایی یکمرحلهای یا چندمرحلهای یکسان است متـ . قانون ثابت بودن جمع گرماها law of constant heat summation
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
حیشانلغتنامه دهخداحیشان . [ ح َ ] (ع ص ) مردخوفناک و ترسنده از تهمت . مؤنث ِ آن حیشانة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود.
حیشانةلغتنامه دهخداحیشانة. [ ح َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث حیشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود.
حیشانلغتنامه دهخداحیشان . [ ح َ ] (ع ص ) مردخوفناک و ترسنده از تهمت . مؤنث ِ آن حیشانة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود.
حیشانةلغتنامه دهخداحیشانة. [ ح َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث حیشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود.
متحیشلغتنامه دهخدامتحیش . [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) رمنده و ترسنده . (آنندراج ). ترسیده و ترسیده شده و ترسانیده شده و رمیده . || شتاب دونده . || افزون شده و سرشار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحیش شود.
وحیشلغتنامه دهخداوحیش . [ وَ ](ع ص ) جانور دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وحش شود. ج ، وحشان . (ناظم الاطباء).
تحیشلغتنامه دهخداتحیش . [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) رمیدن و ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
توحیشلغتنامه دهخداتوحیش . [ ت َ ] (ع مص ) سلاح و جامه از خود انداختن ، و منه الحدیث : فوحشوا برماحهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال : أعطاه تمرةً فوحش بها. (اقرب الموارد).
جحیشلغتنامه دهخداجحیش . [ ج ُ ح َ ] (ع اِ مصغر) کره خر کوچک . (ناظم الاطباء). مصغر جَحْش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط). و رجوع به جحش شود.- امثال : عش یا جُحیش ینبت الحشیش . (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء)؛ یعنی کره خر