خاج شویانلغتنامه دهخداخاج شویان . (اِخ ) عید کلیسا در ششم ژانویه بیاد ظهور مسیح در انظار بت پرستان . عید اول سال ارامنه و سایر مذاهب ارتودکس که در 24 جدی واقع میشود. (ناظم الاطباء). رجوع بخاج و خاچ شود.
دَرنِشینhatch-rest bar, ledge bar, hatch-rest section, hatch bearer, hatch-ledge bar, hatch zeeواژههای مصوب فرهنگستاننبشی فلزی به شکل Z که بهعنوان پایة نگهدارندة درِ انبار، دورتادور دهانة آن نصب میشود
خاش خشلغتنامه دهخداخاش خش . [ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این لغت از توابع است و معنی آن خاش ریزه باشد. (فرهنگ جهانگیری ).
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
شویانلغتنامه دهخداشویان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت از شستن . شوینده . در حال شستن : ویشان ز بد گزاف گویان خود را به سرشک دیده شویان . نظامی .|| (اِمص ) عمل شستن : خاج شویان . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) شویندگان . (یادداشت مؤلف ).
دنحلغتنامه دهخدادنح . [ دِ ] (سریانی یا آرامی ، اِ) به لغت سریانی به معنی طلوع است و مراد طلوع عیسی (ع ) است از نهر اردن ،رود معروف نزدیک دمشق . (آنندراج ) (از برهان ). از لغاتی که از آرامی گرفته شده یکی هم دنح است که اکثر نویسندگان اخبار و تاریخ آن را به صورت ذِبح تصحیف کرده اند. (از نشوءال
آنلغتنامه دهخداآن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح مستعمل است : نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام . <p class="auth
خاجلغتنامه دهخداخاج . (ارمنی ، اِ) بر وزن تاج بمعنی چلیپا باشد که صلیب نصاری است . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع بصلیب شود. || نرمه ٔ گوش یعنی جائی که گوشواره در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ) : دولت از خاج گوش بنده ٔ توبنده را حلقه درکشند بخاج . <p
خجخاجلغتنامه دهخداخجخاج . [ خ َ ] (ع اِ) کسی که زیاده روی در کلام کند و برای کلام او معنی و جهتی نباشد. || کسی که خیال کند در کارش براه راست است ولی واقعاً چنین نیست . (از متن اللغة).
خجخاجلغتنامه دهخداخجخاج . [ خ ِ ] (ع ص ) استخفاء. (از معجم الوسیط). یقال : خجخج الرجل ؛ لم یبد ما فی نفسه . (از معجم الوسیط). || با سرعت و تندی حلول کردن . با تندی جایی نشستن . (از متن اللغة). || وزیدن شدید باد، یقال : خجخج الریح ؛ مرت شدیداً و التوت . (از معجم الوسیط). || خود را پنهان کردن .
خاجلغتنامه دهخداخاج . (ارمنی ، اِ) بر وزن تاج بمعنی چلیپا باشد که صلیب نصاری است . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع بصلیب شود. || نرمه ٔ گوش یعنی جائی که گوشواره در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ) : دولت از خاج گوش بنده ٔ توبنده را حلقه درکشند بخاج . <p
دیزج تلخاجلغتنامه دهخدادیزج تلخاج . [ زَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر و با 150 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
قره خاجلغتنامه دهخداقره خاج . [ ق َ رَ ](اِخ ) دهی از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو در 7 هزارگزی جنوب باختری ماکو و 3 هزارگزی جنوب شوسه ٔ قلعه جوق به ماکو. موقع جغرافیایی آن دره ، کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن <s