خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارش سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارش سر
لغتنامه دهخدا
خارش سر. [ رِ ش ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )خارشی است که در سر پیدا میشود چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. صورَه . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
خارش چشم
لغتنامه دهخدا
خارش چشم . [ رِ ش ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خارشی است که در چشم عارض میشود. ساهِک . (منتهی الارب ).
-
خارش کردن
لغتنامه دهخدا
خارش کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن : چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش .نظامی .
-
خارش گرفتن
لغتنامه دهخدا
خارش گرفتن . [ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خارش که در بدن بر اثر گزیدگی پشه و جز آن پیدا شود. خارش که در اثر کَهیر در بدن انسان پیدا شود.
-
خارش اندام
لغتنامه دهخدا
خارش اندام . [ رِ ش ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گر. حِکَّه . (منتهی الارب ).
-
خارش دار
لغتنامه دهخدا
خارش دار. [ رِ ] (نف مرکب ) جَرَب . (منتهی الارب ).
-
خارش گاه
لغتنامه دهخدا
خارش گاه . [ رِ ] (اِ مرکب ) اِست . دُبُر : بزیر بار هجو من خرک ژاژی همی خایدبه تیز آورده ام خر را و خارشگاه می خارم .سوزنی .
-
خارش ناک
لغتنامه دهخدا
خارش ناک . [ رِ ] (ص مرکب ) آنچه خارش آرد. اَعَرّ. (منتهی الارب ). || مرد خارش ناک . مردی که خارش در عضوی از اندامش باشد.
-
جستوجو در متن
-
صورة
لغتنامه دهخدا
صورة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) خارش سر. (مهذب الاسماء). خارش سر، چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. (منتهی الارب ).
-
استحکاک
لغتنامه دهخدا
استحکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحکاک سر کسی را؛ سر او خاریدن خواستن . به خارش آمدن سر او. (از منتهی الارب ).
-
احکاک
لغتنامه دهخدا
احکاک . [ اِ ] (ع مص ) خلیدن : احک ّ فی صدری . || بر خارش داشتن . خاریدن خاستن : احکنی رأسی ؛ خاریدن خواست سر من . (منتهی الارب ).
-
پدرمرده
لغتنامه دهخدا
پدرمرده . [ پ ِ دَ م ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) یتیم از پدر : گر از کارداران بود رنج نیزکه خواهند هم از پدرمرده چیز. فردوسی .پدرمرده را سایه بر سر فکن غبارش بیفشان و خارش بکن . سعدی .|| بدبخت .
-
متقوب
لغتنامه دهخدا
متقوب . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) پوست برکنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مار از پوست بیرون آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست برکنده از خارش ، وگر، و موی سترده . || کسی که چند جای ا...