خاصگانلغتنامه دهخداخاصگان . [ خاص ص َ / ص ِ ] (اِ) ج ِ خاصه . مقربان . ندیمان خاص . نزدیکان . محرمان : پس هفت تن ازخاصگان آن ملک مسلمان شدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).من از تو همی مال توزیع خواهم بدین خاصگانت یکان و دوگانی . <p
خاصانلغتنامه دهخداخاصان . [ خاص ْ صا ] (اِ) جمع فارسی خاص که ضد عام است : همت خاصان و دل عامیان . نظامی .که خاصان در این ره فرس رانده اندبلا احصی از تک فرو مانده اند. سعدی (از آنندراج ).چرا نزدیکترنیائی
خاسیانAquifoliaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ خاسسانان به شکل درخت یا درختچه، دارای گلهای منظم و میوۀ سِته
کولهخاسیانRuscaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از مارچوبهسانان بالارونده یا درختچهای با حدود سه سرده و حدود نُه گونه با گسترش جهانی که در مناطق معتدل تنوع بسیار دارند؛ برگهای آنها معمولاً در حد فلس کاهش یافته و دارای آرایش فراهم یا متقابل یا متناوب است و گلآذینشان خوشهمانند است
واژیانلغتنامه دهخداواژیان . (اِ) خاصان و بزرگان و خاصگان . (برهان ) (آنندراج ). بزرگ . بزرگوار. (ناظم الاطباء). || برترین صف . (ناظم الاطباء).
دادپناهلغتنامه دهخدادادپناه . [ پ َ ] (ص مرکب ) ملجاء و ملاذ عدل . عدالت پناه : با گروهی ز خاصگان سپاه کرد نخجیر شاه دادپناه .سنائی .
خسروپرستیلغتنامه دهخداخسروپرستی . [ خ ُ رَ / رُو پ َ رَ ] (حامص مرکب ) پادشاه پرستی .فرمان برداری از شاه . (از ناظم الاطباء) : به خسروپرستی چنان خاص گشت که از جمله ٔ خاصگان درگذشت .نظامی .
انبیافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب یا، اولیا صدیقان، شهیدان، خاصگان اندر اخص فرستادۀ حق، صاحب وحی، شیخ طبیب غیبی طبقات اولیا: ابدال، اوتاد، اخیار، ابرار اوج قلۀ تکامل انسانی
خصانلغتنامه دهخداخصان . [ خ ُ / خ ِص ْ صا ] (ع اِ) خاصگان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال :انما یفعل هذا خِصّان من الناس . ای : خواص منهم . (منتهی الارب ). و کذلک خُصّان من الناس . (منتهی الارب ).