خالیگلغتنامه دهخداخالیگ . (ص ، اِ) ناظر و کسی که متوجه سفره و میز بزرگان باشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
خالیگریلغتنامه دهخداخالیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) ضبط دیگر «خوالیگری » بمعنی «آشپزی » است : یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری . فردوسی .ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن . اسدی (گرشاسب
خالیگریلغتنامه دهخداخالیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) ضبط دیگر «خوالیگری » بمعنی «آشپزی » است : یکی گفت ما رابه نیک اختری بباید بر شه بخالیگری . فردوسی .ببازار خالیگری ساختن شتالنگ با کعبتین باختن . اسدی (گرشاسب