خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خانمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xān[e,o]mān ۱. خانه.۲. زن و فرزند؛ اهل خانه: ◻︎ غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابنیمین: لغتنامه: خانمان).۳. خانه و اسباب خانه؛ اسباب زندگانی.
-
واژههای مشابه
-
بی خانمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bixānemān ۱. آنکه خانه و زندگانی و زن و فرزند ندارد.۲. آواره؛ دربهدر.
-
خانمان سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xān[e,o]mānsuz ویژگی امری یا چیزی که باعث نابود شدن و از میان رفتن خانه و خانواده میشود.
-
جستوجو در متن
-
خانه سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xānesuz = خانمانسوز
-
اجلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجلاء] [قدیمی] 'ejlā دور شدن از وطن؛ دور شدن از خانمان.
-
آلاخون والاخون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [؟] [عامیانه] 'ālāxunvālāxun آواره؛ بیخانمان؛ بیسروسامان؛ دربهدر.〈 آلاخونوالاخون شدن: (مصدر لازم) بیخانمان و دربهدر شدن؛ بیسروسامان شدن.
-
دودمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dutakmān] dud[e]mān خاندان؛ خانواده؛ خانمان؛ تبار؛ قبیله؛ دوده؛ دودخانه.
-
راه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رهنشین› [قدیمی، مجاز] rāhnešin ۱. غریب.۲. بیخانمان.۳. گدا.
-
خانه به دوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xānebeduš ویژگی کسی که خانه و مکان ثابت و معینی ندارد؛ بیخانمان؛ آواره.
-
بی سامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bisāmān ۱. بینظموترتیب.۲. بیبرگ؛ بیتوشه؛ بینوا.۳. بیخانمان؛ بیسروسامان.
-
بی سروسامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bisarosāmān ۱. بینظموترتیب؛ آشفته؛ درهم.۲. بیخانمان.۳. بیبرگ؛ بیتوشه.
-
میهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mehan] mihan ۱. وطن.۲. [قدیمی] زادگاه؛ زادبوم.۳. [قدیمی] خانه.۴. [قدیمی] قبیله؛ خانمان.
-
آوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آواره] [قدیمی] 'āvār = آواره: ◻︎ به من سپرد و ز من بستدند فرعونان / شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار (مسعودسعد: ۲۲۷).