خانکیلغتنامه دهخداخانکی . (اِخ ) عزیزبک . درحلب بدنیا آمد و در قاهره سکنی گزید و از وکلای دادگستری بود. او راست : 1 - «خواطر خواطر» که در مطبعه ٔ اخبار در 100 صفحه بچاپ رسیده است . 2 - «رسائل
تکخانکیmonothecalواژههای مصوب فرهنگستانبساکی با یک خانک و معمولاً با دو ریزهاگدان (microspotangium)
دادۀ شطرنجیraster dataواژههای مصوب فرهنگستاندادههایی با ساختار شبکهای خانکی مرکب از شبکههای سطری و ستونی
ارگنجلغتنامه دهخداارگنج . [ اُ گ َ ] (اِخ ) اورگنج . گرگانج . شهری است از خراسان که در سرحد ماوراءالنهر واقع شده است . (برهان ) (جهانگیری ). جرجانیه ، پای تخت خوارزم . (غیاث ) : بروم و مصر و به ارگنج اضطراب افتدهمه بحد عراق و بسرحد گرگان .
تکخانکیmonothecalواژههای مصوب فرهنگستانبساکی با یک خانک و معمولاً با دو ریزهاگدان (microspotangium)